من حساسم؟
دیروز زنداداش اقای خاستگار زنگ زد ک بریم بیرون...مامان هم گفت اگه مشکلی نیس دوتایی تنهابرن.
قول و قرار شد برای 5شنبه ساعت5.
من عادت دارم ده مین قبل وعده اماده باشم...از بد قراری و بدقولی متنفرم.و بداخلاقم میکنه شدیددددددددددد وحشتناک
ساعت 5پنج دقیقه اس داد زنداداش ک ما 5نیم میایم.....ساعت پنج نیم شد اما نیامدن
ساعت یک ربع ب 6نیامدن.منم برو خودم نمیاوردم ک الان ناراحت و عصبی ام.که دیدم مامان و بابا تو اتاق بحث میکنن
مامان امد زنگ زد ب زن داداش عصبانی ب حدی ک صداش میلرزید
گفت یک ساعته مارو معطل خودتون کردین.شخصیت داریم براخودمونو این حرفا.اصولا ازدرون حرصمومیخورم من
خلاصه چند دقیقه دعوا کرد باهاش..ساعت 6امد زنداداشش دنبال من
بماند ک چقد تیکه بارم کرد.چقد دق و دلیشو ازدعوای مامان سر من خالی کرد
منم خندم گرفته بودم ساکت نشسه بودم....هی میگفت کاری نداشته باشین من هسم حرفاتونو بزنین.
میخاسم بزنم فکشو بیارم پایین.اه
رفتیم یکم حرفیدیم. اقای خاسگار این بدقولی رو با کمال باادبی انداخت گردن مامان من و اینکه روز بدی انتخاب کردید
اخه زبونشو خورده بودن ک بگه امروز نه
خلاصه حرفارو زدیم.داشتیم دوتایی برمیگشتیم ک زنداداشش پیداش شد
دویاره تیکه انداخت...بی ادب
اخه اقای پسر
وقتی خجالت میکشی ک با دختری ک بقول خودت انتخابش کردی تنهابری بیرون
وقتی نمیتونی به خاهرت بگی من وعده کردم
وقتی نمیتونی بگی نه
وقتی نمیتونی وعده کنی و سرش باشی
چرا میای خاسگاری؟؟
.........
ماماان و بابام میگن پسرخوبیه
ولی من نمیتونم این رفتارو تحمل کنم.هرچند بقیه میگن این رفتارارو هرپسری داره
اما اینو من گفته بودم خط قرمز منه بدقولی نکردن.
من حساسم؟
تا قبل این جریان نطرم مثبت بود بخاطر خوب بودنش... اما بااین اتفاق ازش بدم امد
نزدیک صفر
خدایا کمکم کن.....دوسش ندارم.ازدواجو نمیخام.اما تنهایی روهم نمیخام
نمیخام حرص بخورم .نمیخام بهم فشاربیاره ک چرا رو حرف من لباس نمیپوشی و رفتارنمیکنی
این جنگه نه ازدواج