خاسگار2
پست قبلی خیلی طولانی شد بااینکه خیلی حرفارو ننوشتم.
ادامش:
قراربود ک بریم بیرون اما چون جواب ردشد.قراربود ک منتطر زنگ اونا باشیم ک بگیم نه
ازطرفی بابا مامان میگفتن بگیم نه ببینیم بازم میادیابراش فرق نداره.
همه نظر مثبتی داشتن بهش.و ناراحت بودن ک من گفتم نه.اما مثلا احترام گزاشتن ب من
دلشون میخاس ی معحزه بشه ک رای من برگرده
اما من بی محبتی رو میدیم توی افراد خانوادش.. دخترم و احساس برام بیشترین ارزشو داره
شب فامیل جمع بودیم برای جلسه قران
زنعمو عمو دخترخاله وخاله خبر داشتن.و همه میگفتن ادم خوبیه چون میدونسن مذهبی و ادم کاریی بود
وقتی گفتم جوابم منفیه همشون گفتن اشتباه کردی.ماهم بدون دوسداشتن ازدواج کردیم اما الان خیلی خوبیم..
شب مامان گفت منکه نمیگم بهش نه.ی باردیگم برو...رفتم اتاقم انقد گریه کردم ک چرا همش طرفدار این پسر شدن هنوز هیچی نشده
بااینکه قراربود امروز بریم بیرون اما کسی زنگ نزد و من خوشحال..
فرداش بازم مامان از صبح خروس خون توگوش من خوند ک پسرخوبیه محبتو یادش میدیم و فلان وبیسار...
دیگه گفتم هرکاردوسدارید بکنید.برام فرق نداره .چون هرچی بگم نه نمیخام کار خودتونو میکنید..