رنگی پنگی
طبق معمول ک سلام تودهنم نیس
میخام یه سلام بزارم اون بالا که هی یادم نره.یادم بره یادم بیاد.اخه سخته شروع داستان
شروع هرچیزی سخته....
دیشب بااجازتون برایه دختر خانوم خاسگار امد.. بنده خدا از لبو هم لبو تر بود.گردولی و قرمزلبویی الوورایی😊
منم نمیدونم دوروزه چی رقته تو جلدم که هی حرف میزنم
دیشبم حالا حرف نزن کی بزن.با اقاهم که رفتیم اتاق بنده خدا نمیدونس چی میخاد چی بگه چی نگه...خلاصش که جالب انگیز بود
صب با دوستم رفتیم کتابخونه مرکزی و گلستانو میدون نقش جهان.پایان ناممو دنبال کتابم ببینم اصن هست براش یانه .ک حل شد
گلستان هم رفتمو دلم یه نخود باز شد.خیلی صفا داره خداوکیلیا
اما بگم از میدون
ی خانم ور دل من بود.منم ک گفتم فکرکنم تازه زبونم بازشده.تخم مرخ کبوتر بهم دادن
باخانمه حرف میزدم.اهل تهران بود وامده بود تفریح دوروزه..خلاصش میگم ک شمار مامانو گرفت واسه امر خیر.
امروزم زنگ زد😮
پسرش شبیه پسرای دانشگا امام صادقه.بامزه و گردو بود.
بیلمیرم والا
خداخودش بخیرکنه