من و دلم
هر سال خانواده عمه اینا همگی با بچه ی ماهه تا پیر و پتولشون
میرن کربلا
نمیدونم چرا بابا نمیخاد بره...
هرسال التماس میکردم.پاسپورتو درست میکردم
پولشو جمع میکردم.از این استاد و اون استاد اجازه ک برم کربلا
اما اخرش میشد نه.ی دختر تنها نمیشه...کسی هم مسیولیت قبول نمیکنه
هرسال همشون میگفتن بیا.تا اوکی میشد میگفتن نیا.
امسال هم من قهر کردم .هرچی گفتن بیا گفتم شما فقط حرف میزنید ...دختر تنها جایی نمیره.ادما خودشون ک میترسن انگار دلشون میخاد بقیه هم بترسن.
قهر کردم و حتی اسم رفتن نیاوردم
حتی دلم نخاست به خود امام بگم...
از این گفتنا و جواب نشنیدنا خسته میشم
اما بازم امروز دلم کربلا خاس.. کاش ی بار ی کوچولو برم ...
بد دلم خاست...دلم خاست مث تموم چیزایی میخام و بهش نرسیدم هنوز
دلم کربلا میخاد
دلم امام حسین و قبه میخاد
دلم عربای بداخلاق حرمو خاس ک کلی قرقر کنم ب خادما
دلم تل زینبیشو میخاد ک هیچوقت نرفتم
...همیشه فکر میکردم از گفته های ادما که
کربلا هنوز همون شکلی
یه تل
ی قتلگاه
ی نیزه
ی بدن
ی سر
که همشون رو میشه دید
خدایا چقد دلم تنگ شده براش...
کاش مامانجونم و باباجونم زنده بودن
کاش الان ک نیسن .پیش دایی و امام حسین باشن
من ک جایی نرفتم
اما کاش کسایی ک قرب دارن و دعامیکنن دعاشون گریه هاشون شامل شمام بشه
دلم میخاد مامانجونمو بعل کنم
شایدم خدارو😔