تدریس
سلام
زنعموم تو مدرسه پسرونه تدریس میکنه. ب بچه هایی ک یکم گیراییشون کمه...
و من قراره درهفته دوباربرم باهاشون
دیروز جلسه اولم بودکه رفتم.قراربود برم تازنعمو برن دنبال کارای خودشون.
من استرس داشتم ک نتونم درست درس بدم یا بچه ها اذیت کنن.و یا پسرا خیلی نگیرن ومن نتونم مطلبو برسونم بهشون
....
وقتی رفتم ده نفر پسر کاملا مودب ....
خیلی خوشم اومد لحطه اول.زنعمو ی رب موند ورفت...
من موندمو پسرا.بیشترشون هیکل درشتی داشتن و خوب 19 20 ساله بودن ک کلاس 9مونده بودن
خیلی مهربون بودن درعین حال ک میفهمیدن اما نمیفهمیدن.دوتاشون گوشه گیربودن اما استعدادخوبی داشتن.
تمام تلاشمو کردم ک همشون کارانجام بدن باعلاقه.
وجدن هم باعلاقه انجام میدادن.
زنگ تفریح برام چایی میاوردن کلاس .حتی برام کیک وابمیوه خریدن.
....
دیشب مسموم شدن و تا سرصبح تو اتاق مترمیکردم باگریه .
نشد ک امروز برم کلاس.اخه قراربود امروز هم برم.
زنعمو زنگ زد گفت
همشون سراعتومیگیرن.
بالباس عید و عطر زده کت وشلوارپوشیده اومدن ب این امید ک تو امروز هسی.
دلشون واقعا مهربون بود.بدون هیچ چشم داشت.
و من تمام امروز ودیروز خوشحال بودم از بودن کنارشون.
همش فک میکردم اگ ببینمشون افسرده میشم و حالم میگیره
اما انقد شور ونشاط وانرژی داشتن ک ب زنعموگفتم حاصرم بدون حقوق بیام هرروز.
اخه دراصل من برای کلاس اصافه میرم دوروزو.
دعاکنید ک سال دیگم برم پیششون.
و اینوبگم ک خداروشکرمیکنم ک دیدمشون....