دوست
واسم عجیبه
ک دوستم هروقت حالش بده داعونه روحیه مریضه فکریه.خستس سراغ منو میگیره و میخاد بامن بره بیرون.
و دقیقا وقتی حالش خوبه یادش میره من هستم.
.
عجیبه
دخترعمم وقتی میخاد پیام بده بهم با یه استیکر ناراحت یاگریه شروع میکنه و حرفشومیزنه ومیخادک من حرفی بزنم یا قربون صدقش برم یاحمایتش کنم وجانب داریکنم اونو تا حالش خوب بشه
و بعد میبینی عکسای خوشگزرونیشو تفریحشو میزاره فضامجازی
.
والبته دوستای دانشگاه ک اصلا ن وقت خوشی وجود دارن نه گرفتاری..
دوست زیاددارم. ولی صمیمی دوتا.یکیشون همونه ک دیگه صمیمی نیسم باهاش. کسی ک سعی کردم همیشه باشم براش .سعی کردم کم نزارم. ودوست باقیبمونم.
و یکی دیگه ک دوریم ازهم اما هربار دلمون بگیره براهمدیگه مینالیم😀 یا خبرشادی باشه خبر میدیم بهم.
دخترعمم هم یکم باهاش صمیمی ام.شایدبشه گفت دوست.اما بااختلاف عقیدتیه زیاد ازنظر طرز برخورد باادما.و اینکه اون خانواده پولدار و مغروریه
دوست زیاده.ولی برای شادی و خوشگزرونی. کسی دلش نمیخاد تویه غمها شریک باشه .یا توی سختی
...
منم خیلی وقته سعی کردم باکسی صمیمی نباشم.و باکسی دوست نشم بعنوان دوست همیشگی.
...
وقتی متاهل میشه ی دختر همه دوستاشو میزاره کنار .