آفتاب گمشده

نق سرا

پایان ادمیزاد بی خداییست.!
!نه ازدست دادن معشوق
نه رفتن یار
نه تنهایی....
هیچکدام پایان ادمی نیست!
تنها بی خدایی
آدم را تمام میکند
._____________
اینجا یه جورایی دفتر خاطرات منه.
اتفاقا و حرفایی ک توی ذهنم هست و جایی جز این دفتر ندارم برای گفتنش.
اینجا
نق سرای منه.😊

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

سلام

صبحا میرم ی جا فعلا موقت سرکار.عصرا کلاس.وقت بیکار توخونه میناکاری

حالمم ک بگیرنگیرداره اما خیلی تلاش میکنم خوب باشم..

این چند وقته بااینکه سیاست دوس ندارم

اما دور هم نبودم ازش.   

اوصاع یه جورایی میزنه خیلی داعون باشه.... من همش یادخابام میوفتم

این چندوقته فقط میگم کاش امام زمان میومد.... 

بعصی وقتا انقد درگیر میشه ذهنم ک دولت چرا اینکارارو میکنه.و انقد عصبی و ناراحت میشم

پیش خودم میگم من که ی فرد عادی ام. امام زمان  چقد بابتش ناراحت میشن دیگ.

خدا بخیر بگزرونه

راسی عید مبارک

التماس دعا

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۵۳
گمشده .....

سلام.

حالم خوبه خداروشکر

مسجدمحلمون مسجد باحالیه با داداشم میریم اونجا...


فقط مشکلم خابای وحشتناکیه ک میبینم.....تمام انرژیمو میگیره

وقتی بیدار میشم خستم انگار با یه دنیا جنگیدم.

بعصی وقتا تا کسی نیاد کنارم بخابه نمیتونم بخابم.از ترس اون خابا

نمیدونم چ ریشه ای میتونه داشته باشه

بااینکه قبل خاب رو به قبله .ایت الکرسی .استعفار صلوات. هرچی ب زهنم برسه.

باید باهاش کنار اومد

باید با خیلی چیزا کنار بیام ک هیچوقت نمیخاسم توزندگیم پیش بیاد.

ولی بازم خداروشکر میکنم ک همین زندگی رو هم دارم.

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۲۸
گمشده .....

شب لیله الرغایب حرم امام حسین خیلی خوب بود

میدونی 

اونجاکه هسی یه جور خاصی حالت خوبه.همه چیز خوبه.  ازخیلی نگرانیها دوره ادم.  


حالاک فقط24ساعت از کربلا دورشدم  دلم تنگ شده

  

۰ نظر ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۳۲
گمشده .....

الان کریلام.

من الان کربلام. چجوری بایددرکش کنم 

لحطه ورود ایت الله ناصری رو دیدم

ازنزدیک. چقدر این بشر عالیه. خیلی خوبه... جلو نرفتم .پیش خودم گفتم اگه چهره واقعیم روببینه وحشت میکنه بنده خدا.

کلا پیرمردارو دوسدارم.عاشقشونم. این اقاهم ک واسه خودش عشقه.

...

ادم بخاطر دوسداشتم امام اگه قلبی باشه مورد محبت بقیه هم قرارمیگیره..

چندوقت بود فکر میکردم.مثلا مامانجانم اونقد زن خوبی بود و هیچ کینه هیچ حرفی رو بدل نمیگرفت.کارسختیه. مهربون وگرم برخوردمیکردبرای همین خیلی محبوب بود بین فامیل. ب واسطه اخلاق خوبش الان همه یادش میکنن. ن سر ریا و تظاهر.واقعی

یا سال پیش ی دخترلبنانی اونقد مهربون و نرم برخورد میکرد سه ساعت باهم دعاخوندیم دهنش کف کرده بود.  و من هرجا مکان زیارتی میرم یا وقتایی ک گرم دعا هستم بیادشم.


میخام بگم همه چیز این نیس ک سرت توکتاب باشه وگریه و.. محبت کردن ب ادما باعث میشه اونا واست دعاکنن و اینجاس ک میگن دعای بقیه قبوله..

محبت بعصیا مث خودم ظاهریه.یا بگیرنگیر داره. اما بعصیا واقعا مهربونن با دشمنشون حتی.و من اینودیدم و حس کردم و دوسدارم اینجوری باشم

خیلیا ب من میگن مهربونم و این تنهاصفیه ک همه جا میشنوم من دارم اما مهربونی ک من میگم خیلی فرق داره.من مهربونم شاید برای خودم.برای اینکه گیرخودم چیزی بیاد.یا بخاطر صعف شخصیت یاهرچیزی

اما اون مهربونی ک برای رصایت خداست اون سخته بدست اوردنش. شاید بااین صفت ک احتمالا ازسرصعفه بتونم ب اون صفت برسم نه؟!

 

من نیدونم ادما ماها میایم کربلا بعد چی بگم؟ چی بخام.

اصن چراببوسم یا زیردست وپاله بشم ک ببوسمش.این بدجور زهنمو درگیرکزده.


۱ نظر ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۱۰
گمشده .....

سلام.

امسال هم مثل پارسال و اون سال نجف سال تحویل کردیم

و اینبار زیربارون

و روز تولدحصرت زهرا.عالییی بود

تاحالاانقدر نجف حس خوب وسبکی نداشتم و روز وداع انگاربرگشت حالم .انگار ی چیزی سنگینی کرد رو دلم

یک روزسامرا.و دفعه ک سامرا خابیدیم.جالب بود.همه انگارفامیل بودن. .

و الان ک سه روزه کاظمین هستیم

هرجا رفتیم یارون عربی بارید. پتج مین کل خیابون پراز اب میشه.سه سوته هم خشک میشه.

توصحن امام علی نمازمیخوندم بارون ریز بود .ب اخرنماز ک رسید موش ابکشیده بودم. حتی مهرمم گل شده بود

سامرا و امروز کاظمین.انشالله سال پربرکتی باشه.ماکه ب خوبی تعبیر کردیم 

جای همه خالی

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۵۰
گمشده .....

این چند روز ی جورایی خوب بود

برای ی نفر مانتودوختم کسی بجز خانوادم. و این باعث شد حس شادی و اعتمادبنفس بگیرم.

روز بعدش برای کسی  ی سرویس بدلیجات خیلی شیک درست کردم..

و اخر هفته ی کیف چرم سفارش

و امشب ی کیف نمدی برای خودم.

بابت تک تکشون خوشحالم.امسال ینی تو این سالی ک تموم داره میشه  تمام پوشاک بجز روسری رو خودم برای خودم درست کردم.

و...

هفت ساعت دیگ عازم نجف میشیم ک روز تولد حصرت زهرا و عید رو اونجا تحویل کنیم. شاید امسال

سال فاطمی باشه. شاید سال فرج.و انشالله سال گشایش وفتح

حس خوبی دارم دراین لحظه.

دوسدارم زود برسم ب مقصد تا بتونم زار بزنم

هرچنداونجا بجز خیره شدن کاری نمیکنم

نمیدونم چ مدلی شده یا فقط کف عراق راه میرم.یا زل میزنم ب حرم.ب ایون.ب مردم.

بعصی وقتام ک دعای ی نفرو میشنوم ک بلند بلند میگه منم میگم خدایا همین ک این گفت😁خخخ

سال خوبی باشه برای هممون


۱ نظر ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۴۷
گمشده .....

حالم داره بدمیشه دوباره.چکارکنم خوووو ای خدا

چرااین مدلی شدم

 جمعه میخایم راه بیوفتیم ایشالا ب سمت نجف...


اعصابه داریم عایا .

یهو ریز ریز یه چیزی رو دلم سنگینی میکنه

بعدحتی سایه خودمم دوس ندارم ببینم.

....


۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۲۱
گمشده .....

چیزی تو ذهنم نیست

ولی خابم نمیبره.

ینی دنیاهمیشه همینجوری پیش خواهد رفت؟ تغییری نمیکنه؟


من هیچوقت سکون سکوت و یکنواختی رو دوسنداشتم

اما هیچوقت هم هیجان و تلاطم رو تجربه نکردم. چون زندگی ی دختر دست خودش نیس.البته الان فرق داره ها

امروز اقای ناصری میگفت

این اشتباهه ک قران بخونی مثلا بخاطر اینکه خدا ی چیزی بهت بده.این بخاطر خدا نبوده.

من بااین وجود نمازمم براخدا نیس.

نمازمو هم بخاطر وظیفه هم بخاطر ارامشی ک داره میخونم. گاهی هم بخاطر ترس. هیچوقت برای خدانبوده پس.

ینی برا خدا باشه چجوری ...؟

۰ نظر ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۵۹
گمشده .....

اقاااا 

بدبختیه داریما. تا وقتی خاستگار نمیومد اعصابمون خوردبود ک نیس.حالا ک هست اعصابم خورده ک چیکارش کنم

..

مخم میخادبترکه

دوهفته پیش یکی زنگ زد ک باپسرخاهرم میخایم بیایم و مادرش چندسال پیش فوت کرده.

وکیل هستن.و ...دیگ زنگ نزد تا پیروز .قرارگزاشتیم هتل. 

ی چند دقیقه ای ما زود رسیدیم و اونا چندمین دیر.

خلاصه رفتیم ی گوشه حرف زدیم

ب واسطه شغل شریفشون خیلیییی حرف بزن بود انگار.خیلی هم مراعات میکرد بنده خدا

فکر کنم قبلش خاله خانومه هشدارهای لازم رو داده بوده.

بیشتردرباره پرونده هاش حرف میزد.ولی چیزی ک هست

من شدیدا اخلاقشو دوست میداشتم. اصولا تا یه نفر بهم روی خوش نشون میده دوسش میدارم.این اقاهم خوش برخورد و خوش خنده و خوش اخلاق بود دربرخورداول.

طبق حرفای خودش هم اهل تفریح.اهل نماز و مسجد. اهل اهنگ و دیبلودیبو . 

سرش تو پرونده هاش.. گاهی بادوساش. ک البته دوساش هم دوست ناباب ی جورایی داره هم باب

مادر نداره درنتیجه باخاله خانوم جوره. و  درنتیجه دخترخاله هاهم مثل خاهرخودش هستن.

نمیدونم چرا حرفاشوباز نمیکردتوصیح بده. 

خیلی همه قبولش دارن خودشم ک اوووه.خودشوقبول داشت.

خانوم چادری میخاد.ک هیچکدوم از خاهرو خاله ودخترخاله هاش چادری نیستن.

کلا فقط این اقاس ک یکم مذهبی در امده.ی دوبارهم گفت دیگه مثل من پیدا نمیشه ک معتدل باشه ن اینور بوم نه اونور بوم

فک و فامیلشون انگار قاطی پاتیه جشنشون.ولی ایشون نمیتشریفن.

وازاین حرفا.

میدونم اون ازمن خوشش امد.منم اخلاقشو واقعادوسداشتم

اما دوتا چیز براجلسه اول مهم بود برام.یکی اینکه اعتقادی یکم پایینه.ی جورایی اگه بخودم بخوره.اونم اگه ب خانوادم ابدا جور نیست.

دومین چیز.حس کردم بیشتربخاطر اینکه سنم داره بالا میره دلم میخاد جواب رد ندم.

😯😐😕😩😔😒


۰ نظر ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۰۳
گمشده .....

واسم عجیبه

ک دوستم هروقت حالش بده داعونه روحیه مریضه فکریه.خستس  سراغ منو میگیره و میخاد بامن بره بیرون.

و دقیقا وقتی حالش خوبه یادش میره من هستم.

.

عجیبه 

دخترعمم وقتی میخاد پیام بده بهم با یه استیکر ناراحت یاگریه شروع میکنه و حرفشومیزنه ومیخادک من حرفی بزنم یا قربون صدقش برم یاحمایتش کنم وجانب داریکنم اونو تا حالش خوب بشه

و بعد میبینی عکسای خوشگزرونیشو  تفریحشو  میزاره فضامجازی  

.

والبته دوستای دانشگاه ک اصلا ن وقت خوشی وجود دارن نه گرفتاری..

دوست زیاددارم. ولی صمیمی دوتا.یکیشون همونه ک دیگه صمیمی نیسم باهاش. کسی ک سعی کردم همیشه باشم براش .سعی کردم کم نزارم. ودوست باقیبمونم. 

و یکی دیگه ک دوریم ازهم اما هربار دلمون بگیره براهمدیگه مینالیم😀 یا خبرشادی باشه خبر میدیم بهم.

دخترعمم هم یکم باهاش صمیمی ام.شایدبشه گفت دوست.اما بااختلاف عقیدتیه زیاد ازنظر طرز برخورد باادما.و اینکه اون خانواده پولدار و مغروریه 

دوست زیاده.ولی برای شادی و خوشگزرونی.  کسی دلش نمیخاد تویه غمها شریک باشه .یا توی سختی

...

منم خیلی وقته سعی کردم باکسی صمیمی نباشم.و باکسی دوست نشم بعنوان دوست همیشگی.

...


وقتی متاهل میشه ی دختر همه دوستاشو میزاره کنار .

۰ نظر ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۳۳
گمشده .....