آفتاب گمشده

نق سرا

پایان ادمیزاد بی خداییست.!
!نه ازدست دادن معشوق
نه رفتن یار
نه تنهایی....
هیچکدام پایان ادمی نیست!
تنها بی خدایی
آدم را تمام میکند
._____________
اینجا یه جورایی دفتر خاطرات منه.
اتفاقا و حرفایی ک توی ذهنم هست و جایی جز این دفتر ندارم برای گفتنش.
اینجا
نق سرای منه.😊

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

احتمالا برای عید میریم عراق

اخراون هفته... اگه خدابخواد و قسمت بشه.

ازاینکه این چندسال قسمت میشه و میریم سالمونو اونجا شروع میکنیم خیلی خوشحالم

شاید بشه گفت اینم جزو تمام چیزاییه ک بابتش باید شاکر باشم و خب نیسم.

تاحالا بابت نداشته هام شکرمیکردم.

ی جورایی بخودم میگفتم 

حالا ک نداریش لابد مصلحتی هست.پس شکر ک ندارم.ولی کاش داشتم 


هروقت مریص میشم میگم خداروشکر سالمم.

ی روانشناس میگفت هروقت ی چیز منفی امد ب زهنت .هروقت نقطه منفی داستانو دیدی

بایدبرای اصلاحش سه تا نقطه مثبت روهم بگی.تا مغز عادت کنه ب مثبت دیدن

...

بااینکه خاطرات یادم هستن.اما مواقعی ک نیاز دارم  این حرفایادم نمیوفته

.....

برای روضه حصرت زهرا ی اقایی دعوت کردیم

ی جورایی دوسش داشتم.نمازشو اونقدر بلندو رسا و قشنگ خوند ک دلت نمیخاست تمام بشه. فکرشو بکن خدا چه کیفی بکنه بخاطر این بندش

صداش مث اون بود ک تو مکه نماز میخونه.

ی سادات بود.  میگفت زهرا ینی دورشدن ازگناه.خودشو دورکنه از بدی ها.

گفت ادما کلا چیزای بد بهتر یادشون میمونه.بجای هرنکته بد باید ده تا خب جایگزین بشه

مثلا اگه ی بار فحش دادی به بچه یادمیگیره.ولی اگه ی باربگی عزیزم یادنمیگیره.ده بار باید بگی عزیزم

اینو داشت هم برای تربیت فرزندمیگفت.هم گناه کردن نکردن.

....

دلم میخاس میدونسم چجوری باید ی ادم خوبی باشم.. گناه نکردن سخته.

یکی میگه سکوت کن نصفش حله.یکی میگه نرنج و نرنجون .یکی هم میگه حروم وحلال رعایت کن.

...

۱ نظر ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۳۱
گمشده .....

دوسدارم چیز بنویسم.

ولی خودلمم نمیخاد نق بزنم

چی بگم؟

میگم

خوبه ازاین ب بعد ی موصوع بگید من دربارش بنویسم چیزا ک تو ذهنم هستن

اینجوری حداقل نق نمینویسم اینجا و حرف زدم

مشکلم الان خیلی چیزاس

مثلا همین ک دلم میخاد بحرفم ن ادمشو دارم ن موصوع

نظرتون؟

۱ نظر ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۶
گمشده .....

😐

کلمه ها توذهنم بدو بدو میرن ردمیشن...


دلم تنگ شد برامامانجانم😢

هروقت ناراحن و عصبی بودم میرفتم خونشون

بااینکه حرفی نمیزدم ولی خودش میفهمید و خیلی اهل حال حرف میزد

همیشه بهم اعتمادبنفس میداد.میگفت تو عدا خوشمزه میپزی بیا خونمون برام بپز

یاهمه بهم میگن اندامت خوب نیس.مامانجانم همیشه میگفت.دختر من ارزو دارم جای توباشم.باریک وباربی

همیشه ازلباس پوشیدنم تعریف میکرد

ی وقتایی اگه واقعا زشت یا زننده بود میگفت اون قبلی بیشتربهت میاد کلی ام مخندود منو بابت تیپ اون لحظه

اگه میرفتم ارایشگا بجاینکه نق بزنه اینکارا چیه میکنه.میگفت ایندفه بهترشدی.اون دفه زشت شده بودی

دلم برات تنگ شده... از وقتی رفتی هیچ هم صحبتی تواین دنیا نداشتم. جای خیلی گونده ای خالی شده توزندگیم

......

بااینکه خاطرات بچگی کامل یادمه

اما نمیدونم چرا خاطرات و تصویری ک مامان وباباجان بودن نیس.تصویرندارم فقط میگزره لحظه ها

باباجونم همش سرکاربود... عاشق این بودم ک برمیگرده باخودش ی عالمه خوراکی میخره

پفک و بیسکویت وشکلات. چقد خوشمزه بودن. 

اونموقع پولاشو میریخت تو یه قابلمه میگفت اسکناسارو جدا بزار و دسته کن تا مامانجون بشماره

اگه بقیه خانواده هم بودن هممون باهم اینکارو میکردیم.

تابستونا تویخچال پره هندونه های قرمز و خربزه بود.پراز شربت خنک پرازمیوه های نوبرونه.

..توخونه ک بود ی هندونه ی خربزه میاورد بقیشو هم مامانجان

هرکس ی برش بزرگ داشت و خودش بزرگترینشو ک بتونه با قاشق بخوره.

مامانجونمم میوه واسم پوس میکند میداد دسش.چقد لوس بود.خخ

عید بدو بدو میرفتیم عیدیمونو بگیریم.همه فامیل میدونسن باباجون ب پیرو جوونش عیدی رو میده.

...

وقتی عمل کردم شاید برانکه دردم یادم بره نمیدونم اما واسم لبتاب خرید.

 میدونسم همه اینارو مامانجون بهش میگه.ولی خودشم  دست ودل بازبود

مامانجونی دلم خیلی تنگ شده برات.

کوچکتر ک بودیم

تابسونا جمعه ب جمعه .خونشون جمع میشدیم.پشه بند توحیاط.بطری اب یخ روی پشه بند.

یواشکی ریز ریز اززیر پشه بند میرفتیم تو.انگار بهشت بود.بوی خاصی هم میداد .

پشه بندمون چندتا بندداشت.نمیدونم چراعاشق اون بندا بودم ک وصلشون کنم.

خونشون ی باع بزرگ بود.اونموقع ها خیلی پشه داشت پشه هم نبودک هیولا.

ی تلیوزیون فنقلی وسیا سفید. ک فقط دوتا شبکه نشون میداد

با خاهرو پسرودخترخاله میرفتیم تودل تیوی تا بتونیم فیلمو ببینیم.باچراعای خاموش ک پشه نزنه ناکار کنه..

......

دانشگا ک میخاسم برم.. همیشه واسم ی عالمه خوراکی.اجیل و شکلات.گز وغذا میریخت توکیفم.میگفت نزارکسی ببینه

خونه مامانجونا انگار همینجوریه یک کیلو بری ده کیلو برمیگردی

بیمارستان بااینکه خودش مریص بود ولی امدملاقات .چقددلم نمیخاست کسی منوبااون حال ببینه

بدبختی اینه ک دیدن ک هیچی عکسم گرفتن ازم یادگاری.ثبت خاطره!

هیچوقت خونمون نمیموند.

دلم میخاد فقط ی بار.ی باردیگ دساشو بتونم لمس کنم.صورتشو ببوسم

فقط ی بارببینمش واقعی.

عاشقش بودم.هرچند عصبانی بودم ک چرا همش ب من میگن کار کن.و بقیه پسرو دخترا مینشسن.

ولی عاشقش بودم...

دلم میخاس یکم شبیه تومیشدم.اما ادم بودن سخته. امیدوارم همیشه تااخر اخر تا....پیش حضرت فاطمه باشی با باباجون.


۰ نظر ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۱۷
گمشده .....

دارم فکر میکنم ببینم چی میشه خدا یهو ی چیزایی رو کلا نمیده

ینی ب ی نفر ممکنه فقط نده.مثلا پول نده عزت واعتبار نده .قیافه ندهو...

ب ی نفرم هی میده.هی همه چیز میده. بحث مالی نیس. عیراز مال 


مثلا کسی ک دیونه ب دنیا میاد تقصیرخودش بوده؟

 یا مثلا کسی ک از وسطای عمرش ی نقص یهویی پیدا میکنه تقصیرخودشه!؟

  .....

ی چیز دیگم هس

اگه اماما یاپیامبرا نشستن گریه کردن ک خدایا توبه وای خدا واینا

یا ازترس اون دنیا گریه کردن

بعد ما فاتحمون خوندس پس...  

این چندوقتی ک روبراه نیسم همش فکرا ی اون دنیا تو ذهنمه.  واقعا ازش میترسم

واسم چیز عجیبیه.ک خودموتصورکنم لای جمعیت پرس شده .بعد نگران ترسناک.اونجاهم استرسه ک ازیتم میکنه انگار .خخخ

ینی چ بلایی سرم امده ک اینجوری شدم

فکر وترسش ولم نمیکنه

انگار ی کوه استرس رو دوشمه.هرثانیه ی چیز ناراحت کننده و دوراز خاست من ک اتفاق بیوفته عصبی و افسردم میکنه

ی جورایی مث ادمای حسودم ک نمیتونه خوبی بقیه رو ببینه

منم چندوقته نمیتونم چیزی جز خاست خودمو تحمل کنم و عصبی میشم

انقدم فش میدم بخودم بابتش

ادم عجیبی شدم

عبوس

عصبی

بداخلاق

کم حرف تراز کم

پرازفکر

پرازحرفای منفی 

پراز بی حوصلگی

پراز کمبود

.....

ادمی ک کمبود داره تقصیر خودشه ینی؟!

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۵۱
گمشده .....

چقددلم میخاد ی باردیگ روی فرشای سبز قدم بزنم نفس بکشم

دلم میخاد بشینم وسط حیاط و چادرموبزارم روصورتم وزاربزنم

نصف شب ک میشه برم دورش بگردم و ازاون همه عظمت توخلسه ارامشبخشش باشم

بقول اقای فرحزاد ب تعداد چیزای ک ب حق دادی و ب حق ندادی شکر اما من میگم ب همون تعداد لعنت به سعودیا

دلم واقعا میخاس ی بار دیگ مکه ومدینه باشم.

اما یاد رفتارای احمقانه اونا ک میوفتم این خاستنو کمرنگ میکنه

فقط فکر کردن بهشو الان دوس دارم... چیزایی و حایی ک خیلی ارامش عجیبی داشت

جایی ک ارامشی داشتی ک هیچجای دنیا حتی شاید توخود بهشت هم پیداش نکنی

وقتی دم صب میرفتی ک بری برای اون فرش سبزا .بعداز ی عالمه رفتارای احتمالا نژادپرستی.ی مسیر گونده رو باید میدویدی.چقد مسخره ک تومسجدبدوی!

تابرسی و ی وقت درو روی تو نبنده

وبعد بتونی ی نماز هول هولکی بخونی.ولی دلم میخاس فقط سجده باشم.

فکرش .مرورخاطراتش دلمو پر ارامش میکنه

......

بعداز محرم شدن.باحال گرفته ومریص نصف شب

پیش خودم گفتم سرتوبنداز پایین ک تامیرسی یهوببینی وسجده کنی اما همون لحطه دیدم و نزاشتن سجده اول رو همون لحطه کنم

جلوتر رفتیم و اونجا کامل ک دیدم ی جوری بود بزرگ  و عجیب.ی جوری انگار تلفیقی از بزرگی بود مهربونی. 

تا ازان صب طواف طول کشید و نزاشتن بقیه طوافو بکنیم.بعدنماز طوافوادامه دادیم

بااینکه صدای ساخت وساز اطراف زیاد بود

اما صدای گنجشکایی ک اونجابودن ی حال قشنگی میداد ب صحنه..زیر ناودون طلا نماز خوندن امثل این بود برام ک دعاهام تایید شدن همشون .انگاردلم قرص بود وهست هنوز ک دعاهامو شنید و همشوقبول کرده

......

ی شب تنها رفتم..حالاک فکرمیکنم چقد خربودم☺

هرچندیکم تومسیر نرسیده بودم.ولی پیش خودم گفتم اینجا حرم امنه.اینجا امن نباشه دیگ فاتحه دنیا خوندس.وخودموبااین فکر اروم کردم

ولی خداروشکر ک ب ارزوی بچگیم رسیدم و حسرتش بدلم نموند

امروز روضه گرفتیم خونمون.روضه حصرت فاطمه

واسم ی حس دیگه بجز روضه های دیگه داره.خیلی وقت بوددلم توخونمون روضه میخاس

۱ نظر ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۳۵
گمشده .....

دیروز وامروز خیلی فکرکردم.ببینم حال بدمن ازکجاس

احتمال خیلی زیادی دادم ک_>بابا میگه کسی ک شب دعدعه نداشته باشه فکرش ک فردا چطور بگزرونم و فردا این کارو کنم این کارو نکنم

دعدعه نداشتنه فکر باعث هرز رفتنش میشه.و میشینه براخودش فکرای منفی میکنه

امروز حدس زدم حال منم براهمین بده...

درهرصورت رفتم امروز مشاوره.😐

30تومن میگیرم بهتون میگم چی گفت😆

خخ

احتمالا40دقیقه من حرف زدم

بقیشو اون.و گفت تو ازبچگی مشکل داشتی .بخاطر نبودن وتوجه نکردن خانوادت

واینکه اونا درگیر زندگی ان و ی جورایی توجهی بهت نداشتن باعث شده  ک کمبودهاتو بخای خودت جبران کنی

اینکه بخای بری سرکار.محبت زیادی بکنی ب ادما.بخای همه کاراروبلد باشی وو....

.

گفت

ادما وحیونا دربرابر خطر(مشکلا) یا استپ میکنن وسنگکوپ میشن یا فرارمیکنن.یا میزنن تو دل اون خطر

ک هرسه تاش اشتباهه


الان من میرم روانکاو!

نمیدونم کاردرستی کردم رفتم مشاوریانه

امیدوارم خیرباشه برام...

دعام کنید

۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۵
گمشده .....

کاش یکی ب من میگفت

چرا ی گوشه میشینم گریه میکنم

تراخدا کمکم کنه یکی

داعونم

بی هیچ دلیلی گریه میکنم.اصن خودمو نمیفهمم.

خدایا نجاتم بده.من این حال بدو نمیخام.

...

صب تاشب شب تا صب تو دلم باخدا بحث داریم جنگ داریم.

انقد ک توذهنم حرف میزنم  باکسی حرف نزدم

نمازمم میخونم اول وقت. قرانمم میخونم.زیارت و...

ولی من چمه

....

اوایل فکرمیکردم بخاطر اینکه نماز نمیخونم حالم بده.ولی اینام نیس.

...

ینی دارم دیونه میشم؟ 

...

چیشده ک انقد حالم بده ؟؟؟؟؟


.خدایا کمکم کن از خودم ازاین حالم میترسم وحشت دارم.

نکنه کسی بفهمه و بهم بگن ازدست رفتی خل شدی دیونه شدی

....

اصن چی منو انقد کلافه کرده. 


..پیش خودم میگم تلقینه

اما من اصن باخودم درباره حال بدم حرف نمیزنم

من فقط باخداه ک شبوروز حرف میزنم و نق میزنم

تلقینش کحاشه؟

...

از این میترسم خداهم منونخاد.دوسم نداشته باشه


۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۴۶
گمشده .....

زندگی سخت میشه.وقتی بشینی به این فکر کنی ک

توالان به 30سال نزدیک شدی

و هیچکدوم از ارزوهای بچگیت  هیچکدومشون  اوکی نشده

بابت تمام  خودت رو متلاشی میکنی..

نمیفهمم دلیلشو. وحشتناک دنبال چیزی میگردم ک تمام ناراحتیامو سرش بکوبونم و بگم توکردی

دنبال ی چیزی ک ازاین همه خستگی ازادکنم

دنبال چیزی میگردم اویزونش بشم ...

پیش خودم میگم دنیامون ک اینجوری گزشت و هیچ خوشی نبود. 

اگه اون دنیاهم باز همین باشه اوج نامردی بوده.

.... اون دنیامون چطوریه ینی

.....

دوستم .بترین دوستم حاملس.... ولی روحیه بدی داره.قرص و روانپزشک و مشاور


انگار دنیا بدون استرس نمیگزره

۰ نظر ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۰۸
گمشده .....

چندسال پیش خاب دیدم.رفتم شمال .مراسم جشن برای من اتفاق افتاد عقد وعروسی و اینا.بابا گفت برو خونه بقلی ببین چیزی دارن تزیینی که بخری ازش طلایی گیرمویی ... من ویکی دیگه رفتیم خونه بقلی درحال انتخاب بودیم  و من یه گردبند دلم خاست .خانومه  گفت بزار ازت عکس بگیرم عروس میخای بشی. تااون لحظه هم سرش تو گوشیش بود...  نمیدونم چی شد یهو ناراحت شد و گفت توعروس نمیشی و مرگ میبینی  مرگ اشناهات رو .خیلی پکرشدم ولی گفتم الکی میگه همون لحظه دخترعمم امد ومن امده بودم توکوچه که کوچه مامانجانم بود گفت ....مرده لباستو عوض کن...  این خاب مال قبل مرگ مامانجون وباباجون بود...و اتفاقا هم مارفته بودیم شمال یه سال قبل مرگشون خونه کسی که من اونجا خونه همون زن بدجوری مریض شدم..... دلم مخاد بهش فکرنکنم .وبگم خاب بوده فقط....

؟؟؟؟؟؟؟؟

/////////

تازگیا خاب میبینم زیاد:


خاب دیدم کربلا دارم نمازجماعت میخونم

کربلاش هم خاص بود .طلا ونقره نداشت .مثل سامرا یه بقعه بود ساده ساده....

اونجا بعد ازنماز بچه یه دوستامو داشتم نگه میداشتم......

/////

خاب دیدم یه دختر خیلی نازو ملوس روبدنیا اوردم وداشتم بهش عدا میدادم..خیلی فرشته بود. منم کلی درداشتم بابت بدنیا امدنش...

//////

خاب دیدم بادوستم وخواهرم اینا رفتم کربلا که یه جورایی مشهد بهم بود.(هردوباهم) و من داشتم دوستمو که دفعه اولش بود امده بود راهنمایی میکردم بره کجا نماز بخونه... اون رفت و من رففتم بخونم جام نشد رفتم جلوتر که فکرمیکردم ازمحل اصلی دوره اما دیدم در اصلیش رو باز کرد ویه امام جماعت نورانی نمازرو خوند من خودمو بزور وسط مسطا جادادم ...یهجایی بود شبیه یه گودال.شبیه سرازیری که اقااون پایین بود ومن ازبالا میدیدمش

/////////

و خاب دیدم خونمون روضه حضرت زهرا گرفته مامان اما خاله اش پخت و پسرخالم به من داد یه کاسشو. منم قبل اینکه اش پخته بشه بیاره بدوبدو حمام رفتم ولباس تمیزپوشیدم.روضش مثل مهمونی زنونه بود .لباسای خوشگل باید میپوشیدی اما یهو تقییر کرد وشد حجاب

////


ایناروکی میتونه تعبیرکنه


۱ نظر ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۱۴
گمشده .....

چند وقت پیش یکی امد خاستگاری /قبل ازامدنش  پرسیده بود تلفنی که دخترتون مومن؟نماز میخونه؟ ارایش میکنه؟و...  و من گفته بودم نیاد


امد

 ده مین حرف زدن:  نماز میخونی؟  بله

_ نمازاول وقت؟  بله تا بشه

_ نماز تومسجد ؟ گاهی

_ خمس وزکات؟  مسلمه

_ چادر؟ بله  اما نسبی

_ارایش ؟بله نسبی

 _رعایت نامحرم و اینا؟ بله

_اهنگ؟ بله

_این که خیلی سخته. من همه این چیزابرام مهمه. شماهم که کلیات رو رعایت میکنید جزیات رو هم رعایت کنید ؟! 

                   داخل پرانتز(توضیح داشتن که من خلاصه گفتم                       احتمالا شب اول قبراینجوریه؟ یاسخت تر؟)

 

دلم میخواست خودمو خفه کنم که چرا محکمتر نگفتم نیاد....  

خانواده هم که ذوق کرده بودن ازاین همه کمالات ....

بعد ازرفتن بحث شد که چی گفتیم وچیه نظر من:::


از من انکار ازبابا اصرار     که این پسرخوبیه باایمانه توروبه راه راست هدایت میکنه باعث میشه تواهنگ گوش ندی.باعث میشه تو ارایش نکنی وازاین حرفا

نمیدونم چی درباره من فکرمیکنن..... من باخودم مشکلاتم بزرگترازاهنگ و...  .

اون شب بابا اصرار که اشتباه میکنم من/ میگفت تواین زمونه تنها چیزی که باعث خوشبختی میشه ایمانه.پسرایمان داشته باشه زندگی هرزنمیره.....

و من دنبال حداقل تشابه .وقتی من اینجوری نیسم میتونم یه عمر قبول کنم یکی بهم بگه اهنگ نذار اهنگ نذار اهنگ نذار.

انقد خودمو شناختم ک بفهمم بااینجورموردا لجبازیم گل میکنه و بیاودرستش کن

وقتی کسی بیاد ازهمون اول اینجوری سفت وسخت بگیره .اصلا کنارنمیام.........من نمیدونم چطور بفمونم امد بی دین نمیخام. اما اینجوری هم بامن سازگارنیست.....

وقتی جس کنم یکم خودشو ازمن بالاترمیدونه و میخاد منو امرو نهی کنه لجم میگیره.


بابا ازاونطرف ناراحت ک چرا دخترش بیدینه

من ازاونطرف تاچندروز فقط گریه میکردم ک چرااین تفکرو نسبت بهم داره ....و ازاینده مبهم خودم

یکی میاد میگه پسرمن مومن مومنهههههه نمازنمیخونه اما به همه کمک میکنه وصدقه میده..... یکی ام مث این اقا.(من نمیگم پسربدی بود اتفاقا خیلیه که تواین دوران انقد باایمان ومعتقد باشی .) 
 


چی درسته؟؟؟



۰ نظر ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۵۱
گمشده .....