آفتاب گمشده

نق سرا

پایان ادمیزاد بی خداییست.!
!نه ازدست دادن معشوق
نه رفتن یار
نه تنهایی....
هیچکدام پایان ادمی نیست!
تنها بی خدایی
آدم را تمام میکند
._____________
اینجا یه جورایی دفتر خاطرات منه.
اتفاقا و حرفایی ک توی ذهنم هست و جایی جز این دفتر ندارم برای گفتنش.
اینجا
نق سرای منه.😊

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲۱ مطلب با موضوع «شکرخدا» ثبت شده است

سلام.

امسال هم مثل پارسال و اون سال نجف سال تحویل کردیم

و اینبار زیربارون

و روز تولدحصرت زهرا.عالییی بود

تاحالاانقدر نجف حس خوب وسبکی نداشتم و روز وداع انگاربرگشت حالم .انگار ی چیزی سنگینی کرد رو دلم

یک روزسامرا.و دفعه ک سامرا خابیدیم.جالب بود.همه انگارفامیل بودن. .

و الان ک سه روزه کاظمین هستیم

هرجا رفتیم یارون عربی بارید. پتج مین کل خیابون پراز اب میشه.سه سوته هم خشک میشه.

توصحن امام علی نمازمیخوندم بارون ریز بود .ب اخرنماز ک رسید موش ابکشیده بودم. حتی مهرمم گل شده بود

سامرا و امروز کاظمین.انشالله سال پربرکتی باشه.ماکه ب خوبی تعبیر کردیم 

جای همه خالی

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۵۰
گمشده .....

این چند روز ی جورایی خوب بود

برای ی نفر مانتودوختم کسی بجز خانوادم. و این باعث شد حس شادی و اعتمادبنفس بگیرم.

روز بعدش برای کسی  ی سرویس بدلیجات خیلی شیک درست کردم..

و اخر هفته ی کیف چرم سفارش

و امشب ی کیف نمدی برای خودم.

بابت تک تکشون خوشحالم.امسال ینی تو این سالی ک تموم داره میشه  تمام پوشاک بجز روسری رو خودم برای خودم درست کردم.

و...

هفت ساعت دیگ عازم نجف میشیم ک روز تولد حصرت زهرا و عید رو اونجا تحویل کنیم. شاید امسال

سال فاطمی باشه. شاید سال فرج.و انشالله سال گشایش وفتح

حس خوبی دارم دراین لحظه.

دوسدارم زود برسم ب مقصد تا بتونم زار بزنم

هرچنداونجا بجز خیره شدن کاری نمیکنم

نمیدونم چ مدلی شده یا فقط کف عراق راه میرم.یا زل میزنم ب حرم.ب ایون.ب مردم.

بعصی وقتام ک دعای ی نفرو میشنوم ک بلند بلند میگه منم میگم خدایا همین ک این گفت😁خخخ

سال خوبی باشه برای هممون


۱ نظر ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۴۷
گمشده .....

احتمالا برای عید میریم عراق

اخراون هفته... اگه خدابخواد و قسمت بشه.

ازاینکه این چندسال قسمت میشه و میریم سالمونو اونجا شروع میکنیم خیلی خوشحالم

شاید بشه گفت اینم جزو تمام چیزاییه ک بابتش باید شاکر باشم و خب نیسم.

تاحالا بابت نداشته هام شکرمیکردم.

ی جورایی بخودم میگفتم 

حالا ک نداریش لابد مصلحتی هست.پس شکر ک ندارم.ولی کاش داشتم 


هروقت مریص میشم میگم خداروشکر سالمم.

ی روانشناس میگفت هروقت ی چیز منفی امد ب زهنت .هروقت نقطه منفی داستانو دیدی

بایدبرای اصلاحش سه تا نقطه مثبت روهم بگی.تا مغز عادت کنه ب مثبت دیدن

...

بااینکه خاطرات یادم هستن.اما مواقعی ک نیاز دارم  این حرفایادم نمیوفته

.....

برای روضه حصرت زهرا ی اقایی دعوت کردیم

ی جورایی دوسش داشتم.نمازشو اونقدر بلندو رسا و قشنگ خوند ک دلت نمیخاست تمام بشه. فکرشو بکن خدا چه کیفی بکنه بخاطر این بندش

صداش مث اون بود ک تو مکه نماز میخونه.

ی سادات بود.  میگفت زهرا ینی دورشدن ازگناه.خودشو دورکنه از بدی ها.

گفت ادما کلا چیزای بد بهتر یادشون میمونه.بجای هرنکته بد باید ده تا خب جایگزین بشه

مثلا اگه ی بار فحش دادی به بچه یادمیگیره.ولی اگه ی باربگی عزیزم یادنمیگیره.ده بار باید بگی عزیزم

اینو داشت هم برای تربیت فرزندمیگفت.هم گناه کردن نکردن.

....

دلم میخاس میدونسم چجوری باید ی ادم خوبی باشم.. گناه نکردن سخته.

یکی میگه سکوت کن نصفش حله.یکی میگه نرنج و نرنجون .یکی هم میگه حروم وحلال رعایت کن.

...

۱ نظر ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۳۱
گمشده .....

چقددلم میخاد ی باردیگ روی فرشای سبز قدم بزنم نفس بکشم

دلم میخاد بشینم وسط حیاط و چادرموبزارم روصورتم وزاربزنم

نصف شب ک میشه برم دورش بگردم و ازاون همه عظمت توخلسه ارامشبخشش باشم

بقول اقای فرحزاد ب تعداد چیزای ک ب حق دادی و ب حق ندادی شکر اما من میگم ب همون تعداد لعنت به سعودیا

دلم واقعا میخاس ی بار دیگ مکه ومدینه باشم.

اما یاد رفتارای احمقانه اونا ک میوفتم این خاستنو کمرنگ میکنه

فقط فکر کردن بهشو الان دوس دارم... چیزایی و حایی ک خیلی ارامش عجیبی داشت

جایی ک ارامشی داشتی ک هیچجای دنیا حتی شاید توخود بهشت هم پیداش نکنی

وقتی دم صب میرفتی ک بری برای اون فرش سبزا .بعداز ی عالمه رفتارای احتمالا نژادپرستی.ی مسیر گونده رو باید میدویدی.چقد مسخره ک تومسجدبدوی!

تابرسی و ی وقت درو روی تو نبنده

وبعد بتونی ی نماز هول هولکی بخونی.ولی دلم میخاس فقط سجده باشم.

فکرش .مرورخاطراتش دلمو پر ارامش میکنه

......

بعداز محرم شدن.باحال گرفته ومریص نصف شب

پیش خودم گفتم سرتوبنداز پایین ک تامیرسی یهوببینی وسجده کنی اما همون لحطه دیدم و نزاشتن سجده اول رو همون لحطه کنم

جلوتر رفتیم و اونجا کامل ک دیدم ی جوری بود بزرگ  و عجیب.ی جوری انگار تلفیقی از بزرگی بود مهربونی. 

تا ازان صب طواف طول کشید و نزاشتن بقیه طوافو بکنیم.بعدنماز طوافوادامه دادیم

بااینکه صدای ساخت وساز اطراف زیاد بود

اما صدای گنجشکایی ک اونجابودن ی حال قشنگی میداد ب صحنه..زیر ناودون طلا نماز خوندن امثل این بود برام ک دعاهام تایید شدن همشون .انگاردلم قرص بود وهست هنوز ک دعاهامو شنید و همشوقبول کرده

......

ی شب تنها رفتم..حالاک فکرمیکنم چقد خربودم☺

هرچندیکم تومسیر نرسیده بودم.ولی پیش خودم گفتم اینجا حرم امنه.اینجا امن نباشه دیگ فاتحه دنیا خوندس.وخودموبااین فکر اروم کردم

ولی خداروشکر ک ب ارزوی بچگیم رسیدم و حسرتش بدلم نموند

امروز روضه گرفتیم خونمون.روضه حصرت فاطمه

واسم ی حس دیگه بجز روضه های دیگه داره.خیلی وقت بوددلم توخونمون روضه میخاس

۱ نظر ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۳۵
گمشده .....

سلامممممممممممم

خیلی سلام

احوالات؟  خیلی وقته نبودم

رمزمو گم کرده بودم طبق معمول:)

خبرخاصی نیست

من میرم کلاسای خانومونونه خیاطی:)

تصمیم خاصی ندارم

هدف خاصی هم ندارم

الکی خوشم فعلا

خداروشکر

خیلی وقته نیومدم قر بزنماااااا   :)

دلم تنگ شده بود

۱ نظر ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۱۷
گمشده .....

سلام

زنعموم تو مدرسه پسرونه تدریس میکنه. ب بچه هایی ک یکم گیراییشون کمه...

و من قراره درهفته دوباربرم باهاشون

دیروز جلسه اولم بودکه رفتم.قراربود برم تازنعمو برن دنبال کارای خودشون.

من استرس داشتم ک نتونم درست درس بدم یا بچه ها اذیت کنن.و یا پسرا خیلی نگیرن ومن نتونم مطلبو برسونم بهشون

....

وقتی رفتم ده نفر پسر کاملا مودب ....

خیلی خوشم اومد لحطه اول.زنعمو ی رب موند ورفت...

من موندمو پسرا.بیشترشون هیکل درشتی داشتن و خوب 19 20 ساله بودن ک کلاس 9مونده بودن

خیلی مهربون بودن درعین حال ک میفهمیدن اما نمیفهمیدن.دوتاشون گوشه گیربودن اما استعدادخوبی داشتن.

تمام تلاشمو کردم ک همشون کارانجام بدن باعلاقه.

وجدن هم باعلاقه انجام میدادن.

زنگ تفریح برام چایی میاوردن کلاس .حتی برام کیک وابمیوه خریدن.

....

دیشب مسموم شدن و تا سرصبح تو اتاق مترمیکردم باگریه .

نشد ک امروز برم کلاس.اخه قراربود امروز هم برم.

زنعمو زنگ زد گفت

همشون سراعتومیگیرن.

بالباس عید و عطر زده کت وشلوارپوشیده اومدن ب این امید ک تو امروز هسی.

دلشون واقعا مهربون بود.بدون هیچ چشم داشت.

و من تمام امروز ودیروز خوشحال بودم از بودن کنارشون.

همش فک میکردم اگ ببینمشون افسرده میشم و حالم میگیره

اما انقد شور ونشاط وانرژی داشتن ک ب زنعموگفتم حاصرم بدون حقوق بیام هرروز.

اخه دراصل من برای کلاس اصافه میرم دوروزو.

دعاکنید ک سال دیگم برم پیششون.

و اینوبگم ک خداروشکرمیکنم ک دیدمشون....

۲ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۲۰
گمشده .....

چندروز دیگه ارشده منم صفرکیلو مترم...

کلاس قراره برم وقت گزرونی و کدبانویی.اما دوسندارم باکسی برخوردداشته باشم.

دوسدارم بشینم خونه تاخدا یه تعییری توزندگیم بده.

هیچ دوستی ندارم و دلم نمیخادداشته باشم.

دلم میخاد برم کار ولی سروکله وحرف زدن نخاد.

..

........

ب من گفتن میری امام حسین میری نجف کربلا کاطمین قرنزن .

ولی روز اخر انقد قر زدم گریه کردم ک تلافی همشودراورد

.

حس اونجا هیچجا نیس

احساسی ک ادم اونجا داره هیچجایی نداره.

هرچندهرکدومشون ی سبکی بود احساسش.یکی مطلومیت یکی شوراشتیاق یکی ارامش.

ولی همشون خاص بودن..

وقتی گنجشکا میومدن زیر قبه و مینشسن اونجا یادمکه میافتادم ...

نشسن ونگا کردنو بیشتردوسداشتم .تااینکه بخام لابه لا دست وپا له بشم و ده تافش ب خودم بدم ده تا ب بقیه

توتفتیشا فقط یاد وقتی میوفتادم ک همه له وپه گرم داع اویزون دنبال اینیم ک زود رد بشیم و حساب کتابامون انجام بشه بریم بهشت یا خدانکنه جهنم

-.نجف حس میکردم لابه لای همون عربام همون کوفیا.حس میکردم هنوزم همون اتفاقا داره همونجامیوفته.

مخصوصا بادیدن اینکه گوشواره رو ازگوش دختر کوچولو کشیده بودن.

.-مامانجونم ی بار گفت :من نوه نتیجه همین امامم..واسه همین حس مالیکیت .حس اشنابودن.حس مشهد وامام رصا داشتم.

کاطمین بازم ادماش فرهنگدارتربودن..ا

-سامرا خداروشکر بازهم شلوع شده.و یکم سامون گرفته.ارامش داشتم مخصوصا سرداب.

کربلا.دفه قبل خوشم نیومده بود وب دلم نچسبیده بود.اما ایندفه همش زیر قبه بودم صب میرفتم طهر میامدم.

حسم مث وقتی بود ک پامیزاری روفرشای سبز و بدوبدو دورکعت نماز میخونی تابلکه حداقل بهشت رو رفته باشی.

زیرقبه .نگا کردن ب شش گوش.پارچه های اویزون سبز.گنجشکا..صدای التماسای و دعاهای مردم. بارونی ک میزد..هوا واقعا هوای بهشتو داشت.خنک ومهربون

هی میگی اخرشه حالادیگه میرم.اما دل کندنه خیلی سخت بود.میرفتی فقط ی نگا کنیا اما برگشتنت باخدابود.

ی نگاه میشد ده تا نماز و چندتا دعا.

بعدپیش خودم میگفتم خو نکنه من نمیتونم برم خونه بخاطر اینه ک ی دعای خاصی رو یایه فردی رو باید میگفتم ک نگفتم.وایمیسادم

ازادم و هوا تا اخردنیا رو اسم میاوردی از لحطه تولدت تا لحطه مرگتو اسم بیاری .

بعد دوباره میگم نکنه قبول نشه.

ی دورکعت.ی دعا.ی سوره.ی سه رکعت .ی پنج رکعت

بعدمیگم

خدایا نکنه قبول نشه.

خیلی صایعس .من ک هیچی اما صایعس بگن رفت پیش امام هیچی نگرفت ن برا بقیه ن خودش.


.

.

.

.

خدا روشکر.

۱ نظر ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۳۵
گمشده .....

امشب  شب جمعه.ساعت4 اینجا رفتم برم نماز ک ساعت6رب ه

اما انقد شلوع بود ک نشد.ینی تو صف تفتیش اونقد له شدم.ک گریم افتاد

تودلم تاا تونسم قر زدم.😔

منم اومدم بین الحرمین دعاکمیلم همونجا

حس قشنگی بود.ارامش خوبی داشت.

عالی بود

کاش میشد حسشو نقاشی کرد

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۳۵
گمشده .....

سلام

روز تولد حصرت زهرا مبارک.روزتون مبارک خانما

دیشب توحرم امام حسین مراسم جشن تولد بود.

امروز هم هنوز مراسمات هست...

فصای باحال و عجیب و قشنگیه.

توحرم پسرش تولدشو تبریک بگی.کاش میشد حرم خودشون تبریک گفت

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۴۵
گمشده .....

سلام.

بعداز کاطمین رفتیم سامرا..

خداروشکر بهترشده.دوسال پیش تک و توک ادم توش بود.فقط من ومامانم توخانما بودیم.

اماحالا از اول تفتیش تا اخرکه برسیم ب مرقد  ارتش مدافع بود.

ک داشتن تمام مسیر نذری غذا میدن.و داخل طریح و حرم همه شلوع بود.و درحال بازسازی اما.

....خیلی خوب بود

الان هم کربلام.

همیشه زیارت میرم ازاینکه بزنم خودمو مردومو لت وپار کنم میترسم ونمیرم.مشهدک تاحالا جلوتراز درورودی نرفتم.

حرم امام حسین ک دیگه شلوعترو عربام ک بعصیاشون تپلو باهیکل میوفتن رو ادم.

این س روز مامان هی میگفت برو اخرش ک این همه راه نیومدی ازدور زیارت کنی.ی بارحداقل برو زیر قبه

امروز امتحانی رفتم ببینم چجوریه اگه نمیشه نرم.

رفتم دیدم نرده گزاشتن همه ب صف میبوسن میرن.اما من توقسمتی بودم ک نردهاش اخرش بن بست بود.

هیچکس هم نبود ولی زیر قبه بود.قشنگ ی ساعت اونجا بودم. امید است روزی ب اجابت برسد دعاها

ختم بخیر شه انشالله.

تاحالاانقد نزدیک نبودم .ولی بازم نمیدونم چرا  خودمونو هی میمالیم ب مکان های مقدس یامیبوسیم.

الحمدالله.دستت درد نکنه خداجون

۰ نظر ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۵
گمشده .....