حس خیلیییییی عجیبی دارم
انگار دفعه اول بود میرفتم مشهد
و انگار هزاربار رفته بودم مشهد
دلم میخاد دوباره برم.حس میکنم ی چیز باید میشده یا میگفتم اما نشده
گیج و کلافم.
حس بدیه.
حس خیلیییییی عجیبی دارم
انگار دفعه اول بود میرفتم مشهد
و انگار هزاربار رفته بودم مشهد
دلم میخاد دوباره برم.حس میکنم ی چیز باید میشده یا میگفتم اما نشده
گیج و کلافم.
حس بدیه.
سلام
ببخشید
من نتونسم بیام وبلاگ و بگم ک دارم میرم مشهد
شنبه رفتم و امروز صب اصفهان بودم.
خیلی خوب بود... و عالی.
بعد از سه سال....یهویی بود تقریبا
خیلی دلم نمیخاس برگردم...هرچند وقت خاب دلم تنگ میشد براخونمون
اما خیلی دلتنگ امام ر ضا بودم بیشترازهرچیز...هنوزم دلم تنگه...
این سفر خوبیی که داشت این بود که متوجه شدم کاملا حق داشتم که نسبت به دوستم شک کنم. اینکه شک کنم ب کاراش و رفتاراش.و فهمیدم مناسب دوستی نیست
ولی بجاش با یه دختر خیلی خانوم و فهمیده و مامانش دوست شدم....
کاملا برای خودم بودم این چندروز.
ی حس عجیبی دارم ولی...
خدایا من چکارکردم اخه.
چرا هردفه که باید بگم علط کردم ک ازخونه رفتم بیرون.
سه روزه دارم ب مامانم میگم بیا بریم من خرید دارم.هی میگه باشه و نمیاد.
امروزگفتم من بادوسم میرم.دوباره ثانیه اخر بابا میگه نمیخاد بری.یانرو یا بامامان برو.اخرهم خودش منوگزاشت ایستگاه اتوبوس.
دوساعت بعد زنگ زدم مامان میگم من یکم دیرترمیام هنوز خریددارم.میگه باشه
حالا توراه برگشت زنگ زده دادمیزنه کجایی .
اومدم خونه لباس درنیاورده جفتشون بهم برمیگردن ک چرا دیر کردی.
میگم خو منکه هرچی میگم خودتون بیاین نمیاین حالام ک من رفتم قرمیزنین
میگه توجیح میکنی بگو کجابودی
خوبه خریدامم دستم بود.خوبه پیام مبلع کسر ازبانک براشون میاد
اخه من چه علطی کردم ک خودم خبر ندارم هربارمیرم بیرون باید با لرز بیام خونه.
خدایا کاش میگفتن چیشده .چرااینکاررو میکنن.چرا یهو اینجوری شدن
من چکار کردم اخه. هرکار توخونه هست انجام میدم همش جلو چشاشونم.از تمام رفت و اومدام خبردارن.
اما یهو اینکارومیکنن.
کاش حداقل ی گندی زده بودم و میدونسم برای این دارن بهم گیرمیدن😐
مشهد اوکی شد و قرار شد شنبه عازم بشم.اگه خدابخاد.
انقد خوشحالم.دوستم ک بهم گفت انقد گریم گرفت.کلی خدارشکر
😍
......
تازگی نمیدونم چرا .ینی نمیدونم من مشکل پیداکردم یا چیشده
اما خانوادم خیلی حساس شدن😕
همش پیش خودم میگم نکنه کاری کردم خودم خبرنداره.
نکنه کسی درباره من حرفی میزنه.
نمیدونم فکر منه ک اینجوری شده.
......
س روز پیش اجازه گرفتم ک بادوستم برم یه کلاس مساور تعزیه.البته بیستربازاریابی بود تاکلاس
امروز ک میخاسم برم.گفتن اجازه نداری.نرو. اخرش گفتن مامان هم باهات بیاد.گفتم خوبیابریم.
انگارمن دروع میگم.در ثانیه های اخر مامان میگه من نمیام.خودت برو.اما تنهانرو با مرد نرو
اخه من کی تاحالا با مرد رفتم!؟انقد بحث کردیم .همش هم بابا میگه تو توی جامعه نیسی نمیدونی چقدر وصع جامعه بدشده
چقد خراب شده...اخه انگارمن مردم ک نیسم توجامعه.نمیفهمم واقعا بامحدود کردن من اونم ب این سبک جامعه سالم میشه؟
منکه حجابمو دارم منکه بی ادب نیسم توخیابون.اخه واقعا من نمیفهمم چرا
امروز رفتم کلاسو اما انقد ترسیدم.انقد دل شوره گرفتم ک نکنه میخاد دوستم بلایی سرم بیاره
ک گریه ام گرفت😢.
هیچکاری نتونسم بکنم .کلاسو ی ربعه تموم کرد امدیم.
ولی همش استرس گرفتم.ک نکنه بابا چیزی ازدوستم .یایه چیزی دیده.نکنه بلایی سرم میخاد بیاد
دلم نمیخاد مشهدو برم.ترس برم داشته شدید😔
بابا همش میگه هروقت ی چیزیو مخفی کردی اونموقع بترس.وقتی ک نمیخای کسی بفهمه بدون ک اشتباس.اما من هی از ترس و اصطرابی ک این چند روزه
بهم دادن حتی میترسم بادوستام معاشرت کنم.
ازطرفی توخونه بودن هم همش بحثه بامامانم میشه و کارکردن😆
بابا حتی کار رو هم میگه نرو .درصورتی ک قبلا اجازه میداد و خودش دنبالش بود میگفت درس نخون کارکن.
چرا اینجوری میکنن اخه.
من دوگانگی پیداکردم
یکی ب من بگه خاهش من چکارباید انجام بدم ک استرس نگیرم اینجوری ک زندگی جهنم بشه برام😕
ب دوتا دوسام ک گفتم .میگن میخاد تو خسته بشی به یکی بگی اره.شرت کم بشه.
بابای من اینجوری نیس.خیلی مهربون و فکرش باز بود البته ن از نوع امروزیش.
اما چیشده خدامیدونه.
خدایا یا منو خوب کن یا .منو.....بابام بهترین بابای دنیاس.
بعد نمیدونم چقدر وقت اومدم.قهر کرده بودم هیچکی نمیومد وبلاگم نظر بده.
سلام.
ترم من تمام شد و فارع شدم ب حمدالله
پایان نامه رو دفاع دادم و امتحان که دراخر نمرش شد20☺
اون یکیش رو شدم 19
و معدلم این ترم 18،20شد☺
یک هفتس درسم تمام شده.
دوستم که نق نق میکردم دربارش تو وبلاگ دعوتم کردخونشون.خیلی خوشحال شدم دیدمش☺
و اون دوستم ک تو بی ارتی اشناشدم.برنامه چیدیم بریم کلاس ملاس.و ارشد بخونیم.
من انتخاب کمی دارم فقط دولتی .ووقت کم.بازبان افتصاح.
ی شال دارم میبافم برا مدافعای حرم .دوسش دارم.
......
این مدت ی اتفاقایی افتاد.
ی اقایی امدخاسگاری ک هم کار هم ایمان داشت و من شدیدا میخاسمش و پدر گفت نه چون ول کرده درسشو درمقطع کاردانی.
بعداز اون یکی دیگه اومد کارخونه دار و پرسرمایه.و اهل کار فقط.اما اهل دین وایمان نبود.جزنمازخوندنش.ک پدرگفت خوبه
بعدش یکی اومد ک هم کارداشت هم ایمان اما تا اول دبیرستان ک تجدید شده بیشتر نخونده و باز پدر گفت عالی
و من بهشون گفتم نهههههههههههه.اخرشم راهی مطب خانم دکتر شدم.
.....
دوستم بااسم ع.ب.روانشناسی میخونه همونکه واحد دوست شدم باهاش.
پیرشب گفت دانشگا میبره مشهدمیخام برم.منم چسبیدم ک منو ببر
حالا اگه زنده باشم تا هشت روز دیگه منم میرم مشهد
سه ساله نرفتم و شدیدا دلم تنگ شده.
.....
اره راس میگی.ادم وقتی تنهاس ینی باید چسبید به خدا.ینی خدا صدات زده.موافقم.
کاش برم مشهد و شفا بدن منو انقد خل و چل نباشم.
شب یلدا بود امشب
باعمو اینا و عمه اینا رفتیم دور همی.
منم زیاد روهم خوری کردم.
هردفه که دور هم جمع میشیم من بعدش توخونه باخودم مشکل پیدامیکنم
هرچی هم نمیخام برم دیگه اجازه ندارم
کلا زندگی توخونه ما قانون داره.یه قانونایی که یهو میگیره یهو ول میکنه
هی میخام انرژی مثبت بدم بخودم
ولی
امشب ازاون شباس ک یقه خدارو میگیرم...چرا نمیفهمه ک من توهیچ موردی صبر ندارم دیگ
از این زندگی ازاین همه گیرگرفتاری کلافم
خدایا چرا هیچی نمیفهمی؟ چجوری بگم .چرا ممیشه استپ کرد ی بار مرد دوباره ازاول
چرا ی روز استراحت نمیدی ب این مخ من
چرا داری اذیتم میکنی... من تحمل ندارم.تمام این وبلاگ پر شد ازاین حرفا و تو همچنان برخدایی خودت پابرجایی و ناظر
....
چندماهه همش میگم ترم اخرمه...
و بعد چیکارکنم؟
از اینکه ترم تموم میشه و هیچ برنامه خاصی ندارم هیچ کسیو ندارم ترس دارم
هیچ دوستی برام نمونده
اینو هیچکس نمیفهمه.هیچکدومتون نمیفهمید .حتی تو خدا
وقتی اون بالا نشسی یه ملت دارن باهات حرف میزنن باهاتن.ازکجا میتونی بفهمی که منکه تواین دنیام و هیچکسیو ندارم برا حرف دل زدن باهاش چم میشه
وقتی نشسی هرچیزی برخلاف میلته بلاشو سرش ی روزی نازل میکنی.من ک برخلاف میلمه چجوری تعییر بدم وچ کنم
....باخودم ب مشکل خوردم
زندگیمو نمیخام
اینکه بقیه برام تصمیم میگرن بقیه بهم میگن بخاب نخاب برو بیا .نمیخام
دلم زندگیو میخاد ک خودم بگردونمش.نه بقیه.دلم جایی رومیخاد ک هی توش از مرگ وجنگ و اقتصاد هزار بلای اخلاقی توش نباشه
ازهمه ایناخستم...دلم ی جای تنگ و کوچیک وساکت میخاد .که نترسم ازش.
دلم ی جای گرم و پرنوازش میخاد.
بازم دمت گرم.بازم شکرت.بازم ممنون.بازم مرسی.سپاس .شکرا.الحمالله.سبحان الله .
که ی دل قر قرو دارم
ازنظرات وپیشنهادات شما بسیار ممنون و سپاس گزارم
البته بدستم نرسیده هیچکدومش
بقول علی :س.
سلام.
امروز روز پایان نامه بود...و نمایشگاه.و ....
دوشب بود خابم نمیبرد کامل.ازبس استرس داشتم...امروز بدوبدو رفتم یونی اولین نفر پایان دادم
همه اومدن.و استاد شروع کرد نمره دادن...
از پنج نفر اولو که دید یه دنیا ایراد واشکال گرفت...قرارشد برند عوص کنن.
و به منکه رسید.نگاه کرد سری تکون داد:عالیه.نه خیلی خوبه.این مشخصه تلاش کرده و خودش نوشته
اخ پس چرا بجای اینکه بنویسی اهداف نوشتی هدف؟؟خوبه.برو10
نفربعدی دوستم که اون هم خودش نوشته بود.عالییییه.بچه ها این دوتا خودشون نوشتن.اینجوری میخاسم.8
و افردا بعدی باز پرازایراد و اشکال.....12.11.12.11.
کل نمره 12بود.
بادوستم رفتم گفتم چرا مایی که بقول خودتون انقد تلاش کردیم وعالی بودیم نمرمون پایین شد
گفت چون برامن موصوع مهم بود نه متن و نوشتار.چون اونا پول دادن و پایان نامه روخریدن..ن
انقد اصرارکردم تا نمره دوستمم شد10.
اما کسایی که پایان نامه نداده بودن نمره کامل گرفتن
نمیدونم چه سیستمی بود.
هرکدوم از بچه ها میومدن میگفتن چرابهتون کم داد چرا شماکه عالی بودید
و من دقیقا نمیدونسم چرا .دوباره رفتم گفتم استاد لطفا بگید مشکلشو تا اصلاح کنم بیارم
گفت اخروقت.اخروقت رفتم .گفت همینه ک هست.دیگم برو گمشو ریختتو نمبینم.
ومن نه نمره میخاسم نه ارفاق.
فقط دلیل .یه چیزی که قانع کنه ارومم کنه...
کلیا گریه کردم...
حالا نمیدونم دفاع کنم یانه.دفاع 3نمره داره.همه تویه روز.هرکس پنج مین دفاع.
...
تاتونستم فحش دادم .تا جاداشت فحش دادم.اما دلم خنک نشد.و جالب تر اینکه همه تبریک میگن بخاطر نمره خوبم.
نمیدونم کسی حس منو میفهمه؟
اخه چرا؟؟؟؟؟؟اااااااااا؟چرا بقیه که کلش اشتباه بود .همه وجودش اشکال بود و باید عوص کنه بامنکه عالیه حتی مساوی هم نه بلکه بالاتره؟؟
......چرا ادم باید اینجور مواقع ببخشه؟
امروز فک کنم سی بار جزوه هام کپی شد...ارشدهم ثبتنام کردم.تیری توتاریکی.شاید نخونده قبول شم😀
..
بنظرتون دفاع بدم؟یا اونم یه اعصاب دیگه خوردمیکنه؟
اینجا شده چک نویس.
دفتر خاطرات
نیمچه ذهنم
.....
یکی از رفیقای قدیمیم 🙈😔 حاملس....و ازدواج نکرده
اعصابم بهم ریخته اساسی...هرچنددوست من حساب نمیشه اما...
ذهن من زودباهرچیزی درگیرمیشه...
باخودم کلی میزگرد میزارم که چیا عاملشن
ولی
دنیا گردوله.توپه.ازهرطرف بچرخونی باز میرسه بخودت.
وای به حال وقتی که سرخودت این بلا بیاد.(نمیشه داستانو زیاد بازش کرد)
امشب تموم شدپایان نامه.
و فردا صحافی.
و پس فردا تحویل.و شنبه دفاع...چقد زود.
کت و کول و کتف نمونده واسم
خوبه پایه ثابت اینجا خودمم انگار.ا
ارشد اسممو ننوشتم😢
نمیدونم ارشد بدم یانه
امروز روز اخرشه.
فقط اجازه اصف دارم...اصف هم 10نفر میخاد
اولویتم ک بابقیه است.هرچند معدلم بدنیس.
ولی
6ماه وقت دارم بخونم. زبانمم افتصاحه
و اینکه اخرش چی میشم؟
بهترنیس 6ماه برم کلاسای ازاد و کار دست وپا کردن با سرمایه بابا؟
انقد این چند وقته ذهنم و اتفاقا و کارام قروقاطی توهم رفته که شده مثل نقش قالی تبریزی