آفتاب گمشده

نق سرا

پایان ادمیزاد بی خداییست.!
!نه ازدست دادن معشوق
نه رفتن یار
نه تنهایی....
هیچکدام پایان ادمی نیست!
تنها بی خدایی
آدم را تمام میکند
._____________
اینجا یه جورایی دفتر خاطرات منه.
اتفاقا و حرفایی ک توی ذهنم هست و جایی جز این دفتر ندارم برای گفتنش.
اینجا
نق سرای منه.😊

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

چندروز دیگه ارشده منم صفرکیلو مترم...

کلاس قراره برم وقت گزرونی و کدبانویی.اما دوسندارم باکسی برخوردداشته باشم.

دوسدارم بشینم خونه تاخدا یه تعییری توزندگیم بده.

هیچ دوستی ندارم و دلم نمیخادداشته باشم.

دلم میخاد برم کار ولی سروکله وحرف زدن نخاد.

..

........

ب من گفتن میری امام حسین میری نجف کربلا کاطمین قرنزن .

ولی روز اخر انقد قر زدم گریه کردم ک تلافی همشودراورد

.

حس اونجا هیچجا نیس

احساسی ک ادم اونجا داره هیچجایی نداره.

هرچندهرکدومشون ی سبکی بود احساسش.یکی مطلومیت یکی شوراشتیاق یکی ارامش.

ولی همشون خاص بودن..

وقتی گنجشکا میومدن زیر قبه و مینشسن اونجا یادمکه میافتادم ...

نشسن ونگا کردنو بیشتردوسداشتم .تااینکه بخام لابه لا دست وپا له بشم و ده تافش ب خودم بدم ده تا ب بقیه

توتفتیشا فقط یاد وقتی میوفتادم ک همه له وپه گرم داع اویزون دنبال اینیم ک زود رد بشیم و حساب کتابامون انجام بشه بریم بهشت یا خدانکنه جهنم

-.نجف حس میکردم لابه لای همون عربام همون کوفیا.حس میکردم هنوزم همون اتفاقا داره همونجامیوفته.

مخصوصا بادیدن اینکه گوشواره رو ازگوش دختر کوچولو کشیده بودن.

.-مامانجونم ی بار گفت :من نوه نتیجه همین امامم..واسه همین حس مالیکیت .حس اشنابودن.حس مشهد وامام رصا داشتم.

کاطمین بازم ادماش فرهنگدارتربودن..ا

-سامرا خداروشکر بازهم شلوع شده.و یکم سامون گرفته.ارامش داشتم مخصوصا سرداب.

کربلا.دفه قبل خوشم نیومده بود وب دلم نچسبیده بود.اما ایندفه همش زیر قبه بودم صب میرفتم طهر میامدم.

حسم مث وقتی بود ک پامیزاری روفرشای سبز و بدوبدو دورکعت نماز میخونی تابلکه حداقل بهشت رو رفته باشی.

زیرقبه .نگا کردن ب شش گوش.پارچه های اویزون سبز.گنجشکا..صدای التماسای و دعاهای مردم. بارونی ک میزد..هوا واقعا هوای بهشتو داشت.خنک ومهربون

هی میگی اخرشه حالادیگه میرم.اما دل کندنه خیلی سخت بود.میرفتی فقط ی نگا کنیا اما برگشتنت باخدابود.

ی نگاه میشد ده تا نماز و چندتا دعا.

بعدپیش خودم میگفتم خو نکنه من نمیتونم برم خونه بخاطر اینه ک ی دعای خاصی رو یایه فردی رو باید میگفتم ک نگفتم.وایمیسادم

ازادم و هوا تا اخردنیا رو اسم میاوردی از لحطه تولدت تا لحطه مرگتو اسم بیاری .

بعد دوباره میگم نکنه قبول نشه.

ی دورکعت.ی دعا.ی سوره.ی سه رکعت .ی پنج رکعت

بعدمیگم

خدایا نکنه قبول نشه.

خیلی صایعس .من ک هیچی اما صایعس بگن رفت پیش امام هیچی نگرفت ن برا بقیه ن خودش.


.

.

.

.

خدا روشکر.

۱ نظر ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۳۵
گمشده .....

امشب  شب جمعه.ساعت4 اینجا رفتم برم نماز ک ساعت6رب ه

اما انقد شلوع بود ک نشد.ینی تو صف تفتیش اونقد له شدم.ک گریم افتاد

تودلم تاا تونسم قر زدم.😔

منم اومدم بین الحرمین دعاکمیلم همونجا

حس قشنگی بود.ارامش خوبی داشت.

عالی بود

کاش میشد حسشو نقاشی کرد

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۳۵
گمشده .....

سلام

روز تولد حصرت زهرا مبارک.روزتون مبارک خانما

دیشب توحرم امام حسین مراسم جشن تولد بود.

امروز هم هنوز مراسمات هست...

فصای باحال و عجیب و قشنگیه.

توحرم پسرش تولدشو تبریک بگی.کاش میشد حرم خودشون تبریک گفت

۰ نظر ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۴۵
گمشده .....

سلام.

بعداز کاطمین رفتیم سامرا..

خداروشکر بهترشده.دوسال پیش تک و توک ادم توش بود.فقط من ومامانم توخانما بودیم.

اماحالا از اول تفتیش تا اخرکه برسیم ب مرقد  ارتش مدافع بود.

ک داشتن تمام مسیر نذری غذا میدن.و داخل طریح و حرم همه شلوع بود.و درحال بازسازی اما.

....خیلی خوب بود

الان هم کربلام.

همیشه زیارت میرم ازاینکه بزنم خودمو مردومو لت وپار کنم میترسم ونمیرم.مشهدک تاحالا جلوتراز درورودی نرفتم.

حرم امام حسین ک دیگه شلوعترو عربام ک بعصیاشون تپلو باهیکل میوفتن رو ادم.

این س روز مامان هی میگفت برو اخرش ک این همه راه نیومدی ازدور زیارت کنی.ی بارحداقل برو زیر قبه

امروز امتحانی رفتم ببینم چجوریه اگه نمیشه نرم.

رفتم دیدم نرده گزاشتن همه ب صف میبوسن میرن.اما من توقسمتی بودم ک نردهاش اخرش بن بست بود.

هیچکس هم نبود ولی زیر قبه بود.قشنگ ی ساعت اونجا بودم. امید است روزی ب اجابت برسد دعاها

ختم بخیر شه انشالله.

تاحالاانقد نزدیک نبودم .ولی بازم نمیدونم چرا  خودمونو هی میمالیم ب مکان های مقدس یامیبوسیم.

الحمدالله.دستت درد نکنه خداجون

۰ نظر ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۵
گمشده .....

سال خوبی باشه برای همه

پراز خوبی ومهربونی

سال خوبی باشه سال پراز رسیدن.

باهزارتاارزوهای خوب

...

شش روز نجف ..الان کاطمین هستیم.

...هردفه که اومدیم این کشور مث اواره ها بودیم.

نجف هرروز سه چهارتا شهید میومد😔

لعنت خدا براین داعش گوربه گورخر...

انشالله نسلشون منقرص بشه جوری که فسیلش هم یافت نشه.


سالتون خوش.

۰ نظر ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۵۰
گمشده .....

سلام.

جمعه خونه عمو بودیم.

برنامه کربلا رو چیدیم.داداشم امروز رفت مشهد و وقتی برمیگرده میریم کربلا.

ازمشهدبه کربلا.قشنگه

از26تا17فروردین....و من اولش شوق داشتم و حالا میترسم

وقتی مسافرتمون بیشتراز ده روز بشه حالم بهم میخوره .تا نیام خونه مریص هستم مخصوصا اگه بهم بدبگزره.

مکه و کربلا یا شمال و هرجا رفتیم همش همین شد.

نمیدونم چی میتونه اروم کنه این حالو.....


پیروز دوباره رفتم خونه عمو.....

زنعمو گفت مبارکه حالا دیگ نامزد میکنی ب ما نمیگی.از ی منبع موسخخخخ شنیدیم

منم کپ کرده بودم.گفتم من که تا یکی زنگ هم بزنه میام بدو بدو میگم این حرفاچیه میزنی.

هرچی اصرارکردم ک کی این حرفو زده نگفت

اما گفت همه جا پرشده ک تو نامزد کردی...

و من تافردا خابم نبرد.چقد گریه کردم ک چرا واسم این حرفو در اوردن..

شاید باخاسگار ک رفتیم بیرون دیده باشن منو.اما اخه ادم باید انقد بی چاک باشه دهنش ک هر چی دوسداره بگه

وای خدا.ازاین شهرمتنفرم ک همه فزول و حرف دربیارن

مامان بابا میگن اتو دست کسی نده.من نمیدونم چراهمیشه مقصرمنم.میگن برات مهم نباشه

اما واقعا این موصوع اهمیت نداره؟

دلم میخاد بابا مامانم وقتی یکی حرف برامن میزنه جلوش وایسن.ن ک بیان منو توبیخ کنن ک چرااون این حرفو زده

اگه ی بار میزدن تودهن این ادما.دیگه نمیینشستن حرف بزنن براادم.

نمیدونم

انقدچندوقته داعون شده اعصابم ک هیچکس جرات نداره طرفم بیاد.

دلم پره.و کاش حداقل خدا و اهل وعیالش میشنیدن این حرفارو..

حس میکنم من خیلی حساسم.

واقعا حساسیت نداره ینی؟

فقط دعامیکنم خدا این ادمارو هم شفا بده هم ازبیکاری دربیاره.

دعامیکنم زمین بیشترازاینا گرد بشه.

اون روزی ک پدر بزرگم مریص بود و مادربزرگ رو نگهداری میکردن مامانو خالم.مردم گفتن اینا مادرپدرشونو گزاشتن اسایشگا.

و من میدیدم ک چجوری خانواده هامون درگیر بودن

بعدازمرگشون گفتن:

وصیت کرده همه املاکش مال خیریه اما بچه ها همشو خوردن.

حالاهم ک....

کاش زنده بودید.دلم برات تنگ شده مامانجونی من

دلم خیلی تنگشده

فقط تومیتونسی بزنی تودهن این ادما مریص احوال

کاش بودی .خدا رحمتتون کنه

۰ نظر ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۲۷
گمشده .....

خیلیییییییی

خیلیییی

خیلی خوشحالم یکمی هم هنوز درگیر

خبر اول اینکه

انشالله نمیریم .میریم کربلا.عید اونجاییم

خبر دوم اینکه

ی شیر پاک خورده ای ی بنده خدایی پیشنهاد خوبی داد

گفت نماز حصرت فاطمه رو بخون و قسمشون بده درحقت مادری کنن

هرچند جابه جا و اشتباه خوندم .خیلی خابم میومد اخه.

ولی 

حس میکنم همش بخاطر همین بود ک

خاستم اگه قسمت وخوشبختی من بااین اقاهه هست که بی دنگ و فنگ وزود جور بشه

اگه نیس هم زود بره خونشون

و امروز زنگیدن منو از برزخ دراوردن.

حالا فک کنم ی نماز دیگم باید خوند بابت تشکر

ازاین حرکتشون خیلی خوشم اومد ک درنهایت متانت و خوش برخوردی رفتار کردن و دراخر با کمال ادم گفتن تفاهم نداشتیم

اما خیلیا هستن انگار اونا شاهن وما گدا.در اخر هم دوتا فش میدن.یا عین بز میرن پی زندگیشون.

خو میای خاسگاری حداقل ادب داشته باش .و بگو نمیخای

بی ادب تراش هم ک دیگه 😠

ب هرحال ک خوشحالم شدید.

۱ نظر ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۱۶
گمشده .....

هروقت رو قلتک میوفته زندگی

همه چیز خوب وخوشه

همه کاراروبه راهه

با یه تایم مشخص ب زندگی و کارات میرسی.

همون موقع ها

صاف همون لحطه هایی ک احساس خوشبختی وخوشی وچقد قشنگه زندگی روداری

ی اتفاقی میوفته ک حالتوبگیره.

بعددیگه حتی غذا خوردن هم واست بیخود میشه.

ی اتفاقی میوفته ک همش ولوویی و به هیچ برنامه ایی نمیرسی.

و هی داستان زندگیت بیمزه تر و بی رنگ میشه.

بعد افسردگی میگیری میمیری.خخ.

دلم میخاد فقط بخابم ک هیچ چی توذهنم نمونه.

...

وای دیروز یادم افتاد ب بچگیم تایک ساعت زمین گاز میزدم از خنده داربودنش و خنگول بودن خودم.

.دبستان وراهنمایی ک بودم هروقت میرفتم مشهد.وقتی میدیدم ی خانمی اووج معنویت و نشسته گریه التماس میکنه مخصوصا جووناش

میرفتم اروم دم گوشش میگفتم التماس دعا بعدم درمیرفتم.ینی سه سوته خودمو محو میکردم ی وقت چیزیم نگه.

خداببخشه منو.اما حالامیفهمم چرا بعصی ادما میگن من امام زمانو دیدم اومد ی چیزگفت ومحو شد..خخ دوتاپسر خنگم مث من باشه توکشور دیگه حله


خدایا شکرت .دیروز رفتیم روضه .متوجه شدم ک عجب خدای باحالی دارم من.

هزاربار شکر کردم وهزاربار شکر میکنم ک توخانواده ایی باپدر ومادری زندگی میکنم

ک ماهن .عشقن.و بهترین پدرمادرن.هرچند قرقرو هم هستنا

.

توراه هم ماشین دست  ی دخترافامیل بود ک تازه دفه اولش بود اونم جاهای شلوع و اتوبانی.تمام اذکار مفاتیح رو خوندیم.خداقبول کنه


۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۱۷
گمشده .....
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۰
گمشده .....

سلام.

هیچوقت فکرنمیکردم وقتی درسم تموم بشه میشه بیکارنبود.

الان کلاس هنری میرم.تنایی.کل روز وقتمو میزارم براش.البته بجز خانه داری.

کوکب خانم زن باسلیقه ای بود احتمالا ازروزندگی من نوشتن.😊

کم ندارم خداییا.خانم.اشپزی ♡خانه داری.درس.ورزش.قربون خودم برم انقده ازهر انگشتم پونصدتا هنرریخته.

همشوهم درحد ی نوک زدن بلدما.

اصن فک کن استعداد من ازاول تو خانه داری و اینابوده دیرکشف شدم.

ازمشهدک اومدم دیگه تنا جایی نرفتم یا باداداش گرام رفتم.یا با مادرخانمجان .اونم فقط خونه اباجیم.

چندوقت پیش هم خونمون ختم قران جینگیل پینگیل داشتیم...

الان درمرحله بچه داری ب سرمیبرم.چقد از ادم انرژی میگیرن.شب ک میشه ی نصف راحت میکشم بعدم بیهوش میشم.

..اینجا فقط هی دوسای دبستانمو میبینم با دوسه تا بچه مچه اویزونشون.پپرپر میشم.بدترهم اینکه نصف ملت هی میپرسن  پ توچرا مزدوج نمیشی.

.....

فعلا زندگیم همیناشده

و من نمیدونم زندگیم واقعا درسته؟همه خانما .همه دخترا  همینجوری زندگی میکنن؟

شبا وقتی کارای روزانمو مرور میکنم میبینم واقعا بجز کارخونه و چندتاجینگیل پینگیل درست کردن هیچ کار دیگه ای نمیکنم.و بعد تو زندگی خودم میمونم

ک واقعا من اینومیخاسم؟ک این سبک زندگی درسته؟

...

ولی جداازاینا باز میگم خوبه دانشگا نمیرم.تمام زهنم خونس

استرس درس و رسیدن سرساعت توخونه و دوست ناباب و اینارو ندارم...


۲ نظر ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۳۰
گمشده .....