آفتاب گمشده

نق سرا

پایان ادمیزاد بی خداییست.!
!نه ازدست دادن معشوق
نه رفتن یار
نه تنهایی....
هیچکدام پایان ادمی نیست!
تنها بی خدایی
آدم را تمام میکند
._____________
اینجا یه جورایی دفتر خاطرات منه.
اتفاقا و حرفایی ک توی ذهنم هست و جایی جز این دفتر ندارم برای گفتنش.
اینجا
نق سرای منه.😊

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

سلام

 حدودا چندماه بود نت نداشتیم. منم ک ماهی رمز ورود رو فراموش کردم...

اوضاع روحی مثل اب وهوای خوزستان شده.....

مدت زیادیه خیلی خیلی زیاد شبا قبل خواب گریه میکنم خودم نمیدونم دلیلشو........

روزها هم که بداخلاق و عصبی...خودمم دوسش ندارم.

هی میشینم بخودم امیدواری میدم.هی اروم میکنم ولی مسکنه.....

بعضی وقتا ازترس مرگ و اینکه من ادم بدی ام گریه ام میگیره.  بعضی وقتا  انقد درگیرمیشم باخدا و نق ونوق میکنم خودم دیونه میشم.

وقتمو پرکردم با خیاطی و میناکاری و چرم و نمدوو... هرچی که بتونه وقتمو بگیره ....

نمیدونم زندگی میخواد منو کجاببره ...ولی امیدوارم به خیلی چیزا ونامید ازرسید ن به ارزوهام.

اینو فهمیدم شدیددددددددد که هرچی خدا بخواد اون میشه نه اونی که تومیخای....


مسکن من فعلا حرفای اقای قرایتیه که کلی بهم انرزی میده . ازته دل دعا میکنم براش بهترینا

/

تازگیا تیکه های بدی میشنوم. البته حساس بودن من هم هست.

.....

خیلی دلم میخواد بایه شخص حقیقی حرفای دلمو بزنم....... که نگران برداشتش نباشم.... که راهنمایی هم بکنه


۰ نظر ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۲۶
گمشده .....

خداروشکر محرم امد. واقعا دلتنگ بودم


ی بغض گنده دارم براش

.....

چندوقت پیش رفتم دکتر کمرم درد میکرد ننه

 دکتر برام ازمایش داد

ازمایش ها همه سالم بودن منو نشون میداد!

دکتر برای خالی نبودن عریضه و اینکه نسخه بنویسه گفت تو عصبی مشکل داری

ی قرص مکمل مینویسم یه قرض برای عصبای کمرت

منم خوشحال ازاینکه سالمم

بدو بدووووووو رفتیم خونه و دارو ها رو خوردیدم

چشتون روز بد نبینه

انقد حالم بد شد انقد بد شد

میل شدید به خودکشی... همش رو تخت ولووو بایه دنیا فکرهای ازاردهنده

خاب یک ساعت درشبانه روز...... افسرده لرز....

توی نت زدم اسم دارو رو

دیدک تمام این حالتا مال قرصه

حالا قرص مال افراد افسرده بود.ضد افسردگی.... دیوانهههههههههههه

دوهفته دقیق اثرش نرفت.

خداروشکر سالمم

این دکتر انگار دلش میخاس مردم مریض بشن.


۰ نظر ۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۹:۴۳
گمشده .....

سلامممممممممممم

خیلی سلام

احوالات؟  خیلی وقته نبودم

رمزمو گم کرده بودم طبق معمول:)

خبرخاصی نیست

من میرم کلاسای خانومونونه خیاطی:)

تصمیم خاصی ندارم

هدف خاصی هم ندارم

الکی خوشم فعلا

خداروشکر

خیلی وقته نیومدم قر بزنماااااا   :)

دلم تنگ شده بود

۱ نظر ۲۱ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۱۷
گمشده .....

هروقت مهمونی دعوت میشیم ازاون اولش افسردگی میگیرم.وقتی هم میام خونه تای هفته میرم تولاک خودم

و با دنیا بدمیشم باخودم بدمیشم....  نمیدونم چرا اینجوری میشم

دایم میشینم خودمو مقایسه میکنم تودلم حیرت میخورم.تودلم کینه میورزم تودلم فش میدم تودلم عیبت میکنم 

و دراخر ازخودم متنفرمیشم....

 هیوقت نتونسم حرف دلمو ب کسی بگم.حتی اینجا

و هیچوقت نشد بگم و پشیمون نشم

 نتونسم کسی باشم ک خودم میخام

شدم کسی ک ب شدت ترس داره

از زندگی کردنش

از مرگش

از حرف مردم

ازحرف نزدن مردم

ترس داره از خدا

ترس داره ازشیطون

ترس داره از خانوادش

ازدوستاش

از خودش.

شدم کسی ک نه خودشو میخاد نه کسی اونو میخاد

نه جایگاهی براخودش داره نه برا ادما

بجز ی ادمی ک بچه داری کنه برا بقیه

یا طرف بشوره خونه تمیز کنه

و ازترس نفس بکشه

.....

خیلی وقته میدونم این ترس بدترین چیزیه ک من دارم

و کاریش نمیتونم بکنم

و این ترس 

داره بزرگترمیشه.

حتی گاهی شده از شنیدن اسم خودم هم بترسم.

....

گاهی فکر میکنم اگه از اول هسی نبودم.هیچ بودم چی میشد؟ 

توکلاس اخلاق میگفتن ترسناکه

اما نبودن ازصفر ینی هیچ بودن.نه ا هیچ شدن.

خدا تاحالا  درحقم خدایی کرد

قبول شدن. دانشگا. مکه.کربلا.چیزایی بودن ک بزرگترین ارزوم بودن

خداروشکر ک بهشون رسیدم.هرچتد بعد جواب باید براش پس بدم

اما رسیدن ب خاسته هات قشنگه.

اینکه خودت برسی و کسی مانعت نشه.خودت بخایی و کسی خوردت نکنه قشنگه


.....

من دختری بودم نمیگم خدای اعتماد بنفس اما کم نداشتم هرچند ک مشکلات جسمانی داشتم

ولی حالا ک اون مشکلا رفت...اونقد خورد شدم  ک اعتمادی هم واسم نموند

خیلی چیزا

باعث میشن اعتقاداتتو ازدست بدی و شاید اعتقاد نداشتن باعث میشه خیلی چیزارو ازدست بدی

...

میدونم دختر لجبازی ام...و شدید میشه این لجبازیا هر روز هر بار

و میدونم اعتقادی ک بقیه بهم میگن رو بی اعتقاد انجام میدم

و کاش میتونسم بگم دست از نصیحت و سرکوب کردن من بردارین


۰ نظر ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۰
گمشده .....

ارشد مجاز ب انتخاب رشته شدم

ک  شدیدا نمیرم ادامه بدم......

😔

دلنم خیی گرفته..

رتبم 3هزارو خورده ای شد

و دخترعمم 40شد.

خیلی واسش خوشحال شدم.چون تمام انرزیشو گزاشت براقبولی تهران

اما ازاین ناراحتم ک حالا باید ی سری حرف بشنوم ک ....

کاش

کاش

کاش

ادما انقد زخم زبون ونیش وکنایه نمیزدن

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۴
گمشده .....

ازهمین اولش بگم

خیلی برام دعاکنید.

خیلییییییییی دنبال کارمیگردم... دعاکنید اوکی بشه جاهایی ک رفتم.

و 

ماه رمصونه

نمیدونم میتونم روزه بگیرم یانه

اما دعاکنید تکلیفم باخودم و زندگیم روشن بشه .

۱ نظر ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۲
گمشده .....

تازه فهمیدم ک ثبات شخصیتی ندارم.

ینی چون نمیدونم از زندگیم چی میخام

نمیدونم چی درسته چی علط...

ینی چون دلم میخاد خودم باشم ونمیتونم بین دو تا دنیا گیرکردم.

این داره زیاد ازیتم میکنه.

.....

بعصی روزا میرم کلاس.

خیلی چیزاس توزندگی من که خیلی بهشون احتیاج دارم.

و چون دقیقا ندارمشون و چون حتی برعکسشو داشتم نمیفهمم ...

هرکس بادید خودش ب زندگی نگاه میکنه.هرکس با مشکلای خودشه ک دنیارو یه رنگ خاصی میبینه

و هیچکس نمیتونه دید تورو پیداکنه وبهت بگه چکارکن.

اما ....

شدیدا اینو فهمیدم که ادم ازدواج نیسم.ینی میدونم طرفو بدبخت میکنم .

هرچند که درطاهر حرفشو گوش بدم یامهربون باشم.یاحتی عاقل بنظر بیام

اما تاوقتی نفهمم و نزارن خودم  خوب بد رو خودم بودنمو پیداکنم اوصاع همین یابدترهم خاهد شد.

دوستم میگه من خیلی زیاد منفی نگرم ب زندگی

با حساب دودوتا چهار.درکل میشه گفت من پنج سال تا هشت سال دیگ زندگی نمیکنم.

و ای کاش بتونم تااونموقع خودمو که ازش راصی باشم رو پیداکنم.نه خودی ک بقیه میخان ازت باشی....

....


۰ نظر ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۹
گمشده .....

من دختر خیلی خیلی زیاد ترسویی ام.

ازاینکه نمیدونم باید بازندگیم چجوری رفتارکنم و چکارش کنم وچطوری درسترین راه گزروندن زندگیه

این موصوع خیلی وقته زهنمو درگیر کرده.

فعلا ک میرم مدرسه .عصرا میرم کلاس .کارخونه.و...کارای مختلف خودمو سرگرم کردم.

کنکور ارشد رو هم دادم.

اما هزار درصد ک من قیول و حتی مجاز نمیشم. دیگه دوسندارم درس خوندنو.دلم فقط میخاد کار میخاد و درامد.و بعد خرج کردن براخودم

چون نصف دعواهای من ومامان یا سر خرج کردناس یا کاراخونه.

.....

خیلی وقته. هرموصوعی برام پیش میاد.باهرکی میخام از خانوادم مشورت کنم میبینم ک گوش نمیدن ب حرفام.

همش مشغله هایی دیگه ک ذهنشونو درگیر کرده.خاهرم ازاونطرف.مامان بابام ازاینطرف.دوستی هم ک ندارم.

بعصی وقتا داداشمه ک از اتفاقایی ک برام میوفته بیشترخبر داره.بیشترهم سراع میگیره.

خیلی بده کسیو نداشتن برای اینکه حرفتوبزنی.

حس میکنم ی خیلی زیاد حرف دارم براگفتن.و هیچ گوشی شنوا نیس.

.....

خانواده خودم هرجوری ک میشه نکات منفی داستانو میبینن.چه سیاسیش.چه اجتماعی.منم جزو این قصیه هستم.

و تازه فهمیدم ک این تفکرشونو هم نسبت ب من ب بقیه هم منتقل کردن.البته خودمم شاید تقصیر داشته باشم

اما من واقعا اونجوری میپسندم.

این که تاحالا تایید نشدم.حس اعتمادبنفسمو میگیره.

خیلی کارا میخاسم بکنم ک حتی اجازشو بهم ندادن درصورتی ک مطمن بودم موفق میشم و بعدازاون خودشون اونکارو انجام دادن

.....

دوسدارم همش درگیر باشم.سرکار کلاس.بیرون.حداقل کمترخونه باشم.خونه واقعا برام متشنج شده و عذاب اور.

۲ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۲۵
گمشده .....

سلام

زنعموم تو مدرسه پسرونه تدریس میکنه. ب بچه هایی ک یکم گیراییشون کمه...

و من قراره درهفته دوباربرم باهاشون

دیروز جلسه اولم بودکه رفتم.قراربود برم تازنعمو برن دنبال کارای خودشون.

من استرس داشتم ک نتونم درست درس بدم یا بچه ها اذیت کنن.و یا پسرا خیلی نگیرن ومن نتونم مطلبو برسونم بهشون

....

وقتی رفتم ده نفر پسر کاملا مودب ....

خیلی خوشم اومد لحطه اول.زنعمو ی رب موند ورفت...

من موندمو پسرا.بیشترشون هیکل درشتی داشتن و خوب 19 20 ساله بودن ک کلاس 9مونده بودن

خیلی مهربون بودن درعین حال ک میفهمیدن اما نمیفهمیدن.دوتاشون گوشه گیربودن اما استعدادخوبی داشتن.

تمام تلاشمو کردم ک همشون کارانجام بدن باعلاقه.

وجدن هم باعلاقه انجام میدادن.

زنگ تفریح برام چایی میاوردن کلاس .حتی برام کیک وابمیوه خریدن.

....

دیشب مسموم شدن و تا سرصبح تو اتاق مترمیکردم باگریه .

نشد ک امروز برم کلاس.اخه قراربود امروز هم برم.

زنعمو زنگ زد گفت

همشون سراعتومیگیرن.

بالباس عید و عطر زده کت وشلوارپوشیده اومدن ب این امید ک تو امروز هسی.

دلشون واقعا مهربون بود.بدون هیچ چشم داشت.

و من تمام امروز ودیروز خوشحال بودم از بودن کنارشون.

همش فک میکردم اگ ببینمشون افسرده میشم و حالم میگیره

اما انقد شور ونشاط وانرژی داشتن ک ب زنعموگفتم حاصرم بدون حقوق بیام هرروز.

اخه دراصل من برای کلاس اصافه میرم دوروزو.

دعاکنید ک سال دیگم برم پیششون.

و اینوبگم ک خداروشکرمیکنم ک دیدمشون....

۲ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۲۰
گمشده .....

ی جارفتم سرکار.بعد دهروز گفت اون حقوقی ک گفتم نه.100تومن میدم.دلم میخاس ده تا فش بدم بهش..

....

دقیقا هم دوهفتس ب شدت دل درد گرفتم .دکتر میگه تقویتی بخور.خنگ

....

ی ماه هم هست بادوستم داریم میریم ک اسم بنویسیم براکلاس .عاشق این برنامه ریزی ام ک هرروز یامن یا اون میگیم حسش نیس.

ولی اگه جدا ازحس کاربیوفتم دیگه افتادم.

هی میگم خوبه 100قبول کنم حداقل ی مدت ک یادبگیرم.ازاونطرفم بیشوریه این حرکتش.

....

فصل بهار فقط خاب اوره دلش میخادبخابه همش.تابسونم ک گرمه  ول میشه بدنت.پاییزم ادم یاد غماش میوفته بخابه بهتره.زمستونم بیرون سرده زیرپتوخاب میچسبه. ...میگن خرسای گریزلی هم همین مدلی ان..

....

خلاصه ک خابم میاد درهمه حال.

اها

دلم خیلی تنگ شده برا حرم امام حسین.واقعا دلم تنگ شده.

۲ نظر ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۱۶
گمشده .....