پیرزن نق نقو
حدودا ی ماه میرم معازه.
خیاطی رو هم که مربیش منومیپیچونه.چندجای دیگم رفتم اما بیخود بود.
عصرا یابیکارم یا بیکارپرکار.
دوستم چندماه دیگه پسرش بدنیامیاد...و من هربار ک میبینمش افسردگی میگیرن.😢
الان هم دوتا از جوونای فامیل درحال ازدواجن.
و من درگیر کابوسایی ک تو زندگی دارم میبینمشون..
زندگیمم مث کابوسام شده.دوسدارم بیداربشم.دوسدارم یکی بیادبگه خاب بودی.
نمیدونم چرا زندگیم اون چیزی نشد ک دوسداشتم.
دوسدارم بدونم وقتی این دنیا درحال عذاب کشیدن هسی اون دنیا پات حساب میکنن یانه.
قبل از خاب ی دنیا فکروخیال میاد سراغم و رویا پردازی زندگی ایده المو میکنم.
مارو بهر تماشاساختن.
کلا درحال تماشا کردن زندگی بقیه هستم..
توخیابون ک راه میرم وقتی یکیو ازدوستام ببینم.انقدر خجالت میکشم ک منو تواین زندگی ببینه.
من خیلی وقته اززندگی بردیم.
دوسدارم اون کسی ک بهم میگفت نگران نباش من دلم روشنه ک زندگیت عوص میشه روببینم وببینه منو
بعصی وقتا میادتوفکرم ک نکنه خابم درسته ک من نفرین شدم😐
ولی این حرفای فکرمه.
درکل باید بگم این دوماه بعدازعید حال خوبی داشتم..خداروشکر همه چیز خوب بود.