آفتاب گمشده

نق سرا

پایان ادمیزاد بی خداییست.!
!نه ازدست دادن معشوق
نه رفتن یار
نه تنهایی....
هیچکدام پایان ادمی نیست!
تنها بی خدایی
آدم را تمام میکند
._____________
اینجا یه جورایی دفتر خاطرات منه.
اتفاقا و حرفایی ک توی ذهنم هست و جایی جز این دفتر ندارم برای گفتنش.
اینجا
نق سرای منه.😊

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵۶ مطلب با موضوع «متفرقه» ثبت شده است

خانواده من خانواده ای مذهبی هستن کامل وانقلابی... 

من ۲۸ ساله درکنار عقایدی ک شاید قبولش نداشتم زندگی کردم و فقط مخالفت خودمو نشون دادم .ولی اونجور ک عقایدم بود زندگی نکردم..

خاستگارایی ک برای من میومد کسایی بودن ک همه مذهبی خشک و دوستنداشتنی بودن

الان خاستگار واقای نامزد باشی ازنظر عقاید مث منه ولی شبیه خانواده نیس...

و همه بخاطر حساسیت ونگرانی ک دارن و طولانی شدن رابطه نامزدی دارن داغش میکنن

و گند میزنن دقیقا ب رابطه و ب من

و هرچی من این موصوع رو میگم کسی حرفمونمیفهمه..فکرمیکنن دچار عاشقی شدم..درصورتی ک من ازاول دنبال این تیپ شخصیت بودم...

ازدوره خاسگاری من همه فامیل متوجه شدن تاحالاک ازمایش دادیم واوکی شد...

و همه دخالت میکنن ونظرمیدن...و نمیدونم چراکسی جلوشونمیگیره

من نمیتونم تواین شرایط بگم نظرندید.نمیتونم حتی حرفی بزنم...اصن بزنم هم کسی میفهمه شخصیت من اعتقاد من متفاوته

همه دارن میسنجن ک چی برای من بهتره.همه میخان طرف من کسی باشه ک صب تاشب مسجد بره دعابخونه اهنگ گوش نده ب حجاب من گیربده و....

بابا ب پیر ب پیغمبرنمیخام...

خستم کردن روانیم کردن ب ولله دیونم کردن. من خسته بشم میزنم زیرش میترسم ازاینکه خسته بشم و بی فکر به همه چیز بگم نمیخام...

اقای نامزدباشی هم حتی این موصوع روفهمیده

و من .....

امروز تست زدیم بخاطر اصرارخانواده

۶۰۰تست مسخره.مطمنم جوابش اینه ک من نمیفهمم چیزی.چون سوالاشو نمیفهمیدم

.

سوالاشو الکی جواب میدادم.... الان ب عهدی از عجز رسیدم ک فقط میخام فرارکنم اززندگی بمیرم ازاین داستان راحت شم...

دلم میخادفحش بدم....

همه زندگی اخرت منو درنظرگرفتن ک ایا بااین مرد زندگیم ب بهشت منتهی میشه

و بقیه چیزها مهم نیس

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۶ ، ۱۷:۳۲
گمشده .....

نمیخام شکست بخورم...

هیچکس ازدواج نمیکنه ک بعدجدا بشه.. 

و هیچکس نمیدونه چی پیش میاد.بودن کسایی ک کامل وبی عیب هستن ولی زندگیشون ب یک ماه نرسسد و هستن کسایی ک برعکس باشن

وای خدا خیلی میترسم..

دلم میخاد کنسل کنم این داستانو..😭دلم ارامش خودمو میخاد...

کاش میشد ازدواج نکرد...  😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

خدایا حالمو نمیفهمم اصن نمیدونم براچی میخام ازدواج کنم.اصن من کیم

☹☹☹

اه .... 😩

۱ نظر ۰۲ آذر ۹۶ ، ۰۰:۱۹
گمشده .....
سلاممم.
خیلی وقته نبودم...
جدا تصمیم برای زندگی چ کوچیک چ بزرگش خیلی سخت ومهمه
اگه ی تصمیم کوچیک اشتبا بگیری تااخر عمر تاوان اون تصمیمو میدی.شاید نشه گفت تاوان 
اما همون باعث تغییرت ممکنه بشه..اصن حالا ولش کن..
اقای خاستگار ....
قراربود بعداز ماه صفر کارا انجام بشه برای عقد..
برای اربعین.قسمت شد پیاده روی...خیلی قشنگ بود..دفعه اول بود وانشالله بازم برم
بااینکه همه میگفتن نیا نمیتونی راه بری.ولی عاشقش شدم.بااینکه اصلا نتونسم زیارت کنم
ولی حس ارامش زیادی داشت.عشق زیادی داشت.
تواین پیاده روی اقای نامزدباشی هم بودن.خانواده و فامیل من ک ۲۰ نفر میشدیم...
خوب بود.حس قشنگی ک با شریک زندگی تودوران نامزدی میری زیارت...
کلا توصفا بودم..حالم خوب بود..ی سری اتفاق پیش امد ولی بهش ک فکر میکنم عالی بود...
......
و حال خراب من...
وقتی امدیم بابا بهم چندتا عکس نشون داد ازخونه و شرکت اقای نامزد ک داخل کربلا بود .
و گفت رفته تحقیق..و اطلاعاتی ک گفت همه نامید کننده..اینکه شرکتی درکار نیس.اینکه خونه وشرکت تویه خونس.اینکه همسایه گفته این اقا میاد قهوه خونه قلیون و...
......
بابا اصرارکرد چیزی نگم بهش..و فقط صبرکنیم.ولی صبر وقتی طرف دورباشه چیزی رو حل نمیکنه.. میترسم ازاین همه خوشی ک بخاد بر باد بره... 
توبرزخم...
ی روز گفت من شرکتم منم گفتم وب بده.و دیدم شرکت باکلاسی بود.ی باردیگه هم یهو گفتم خونه روببینم
خونه همون خونه بود اما بابا اشتباه بجای طبقه اول رفته طبقه اخر  ک اونجاهم خونه ونیمچه کارگاه ساختمان سازیه هندیه...
و بازهم من استرس وترس بهم ریخته بااینکه خودم دیدم اشتباه شده...
بابا هم بهم ریخته.
حالا اقای نامزد امدن ایران برای کارهای عقد
و من نوبت گرفتم مشاور وازمایش....   
فامیل من ی سری ادم تیکه اندازه دلم سوخت براته ک هرچی ب دهنشون بیاد میگن
و تواین مسافرت اقای نامزدو ازاین اخلاقای خودشون بی بهره نگذاشتن
ی جایی درمیان میگن چرا دستت میلرزه چیزی استفاده میکنی؟!
و من واقعا نمیدونم چطور باید زندگی کنم وقتی ازالان همه دخالتا شروع میشه
درصورتی ک هنوز خودم نتونسم وفق پیداکنم...
من ی دختر ترسوی عصبی..ک واقعا بلدنیسم چیکارکنم بااین شرایط
بابا میگه میخای ادامه بدی؟؟؟ و من نمیدونم چرا انقد زود باید بکشم کنار
نمیدونم دارم درست پیش میرم یانه.
زندگی خودش خیلی استرسا داره..خیلی نمیدونم داره...کاش کسی کمک میکرد
کاش میتونسم باکسی حرف بزنم...
تصمیم سختیه.تو هرمرحله بابا یه چیزی رو میگفت و من بعدک فکرامو میکردم میگفتم مشکلی ندارم باهاش.اما تااینومیگفتم یکی دیگه مطرح میکنه...هردفه بزرگتر میشه.
دلم ارامش میخاد...
دیگه نمیتونم ادامه بدم
دلم میخاد بگم من نمیخام ازدواج کنم..
استرسش دیوانه کنندس.حال تهوع داره...
اگه بخاد اینجوری پیش بره میگم نمیخام.هرچند میخامش.
تحمل استرس برام سنگینه.خیلی زیاد به حدی ک میتونم از زندگیم دست بکشم
۰ نظر ۰۱ آذر ۹۶ ، ۱۸:۴۲
گمشده .....

از همه بدم میاد

بدم میاد

بدم میاد.بدم میاد.بدم میاد

ازاینکه خاسگارای من مزخرفن و نمیخامشون  بدم میاد

از اینکه در لحطه اول براهمه خاسگار خوبیه.

اما بعد ک میگی نه.میگن اره نظر منم نه بود

ازاینکه  همه میگن معیارات اشتباس و من فقط نمیخام فرهنگش از من پایینتر باشه

بدم میاد بدم میاد بدم میاد

ازاینکه حرف میزنم وسطش ول میکنن میرن

ازاینکه حرفام اشتباس حرفاخودشون درسته

بدم میاد

ازاینکه کسی حرفای دلمو نمیخاد بشنوه

ازاینکه ی دنیا حرف تودلمه و کسی نیس 

ازاینکه همه چیز براتو بده برا اونا خوبه.

بدم میاد

بدم میاد.بدم میاد

یکی بهم میگه چرااین ماجرا رو بهم نگفتی و وقتی میخای حرف بزنی میزاره میره

بدم میاد

خدایااااااا.

خدا تو چی هسی؟توکی هسی؟چرا توزندگی من حل شدی .نیست شدی

چرا ازهمه چیز خسته میشم.

خدا چرا تو هیچوقت نمیشنوی... نمیبینی.

اصن هسی؟ 

دنیا باید چجوری بشه ادم باید چجوری بشه ک تو ببینیش

ادم باید چی بگه تا بشنویش

باید چ اتفاقی بیوفته ک تو بیای توزندگیش

باید چکار کرد ک ....

کاش انقد ادم پستی نبودم من.

حس میکنم کافرترین کافردنیام

حس میکنم اشتباه ترین ادم زمینم

کسی ک هیچ کارش درست نیس.

.......

(ماادما اون چیزیو زندگی نمیکنیم ک میخایم.اون چیزیو زندگی میکنیم ک مجبوریم)

خدایا ...... 

۱ نظر ۲۲ تیر ۹۶ ، ۱۶:۱۹
گمشده .....

دلم میخاد  با کسی ازدواج کنم ک اصن ایمان نداشته باشه

اصن هرچی خانوادم میگه اره اون بگه ن.من بگم ن.

😤😭😭😭😭😭

 

چرا من نمیفهمم.زندگی فقط برا من این جوریه

اجازه بگیری بری پارک.ساعت فلان توخونه باشی

با اون نرو.بااین برو.اینجا بیا.اونجا نیا.

واقعا نمیفهمم.28سال سن .

وقتی میخام با دخترعمم برم مشهد با دانشگا مشکلش کجاس

وقتی دوسال شهرکردو ی سال یزد درس خوندی.رفتی امدی. امدی رفتی هیچی نشد 

حالا برانکه ی بار تفریحی با دوستت با دخترعمت.بری همون شهر مشکل داره

چرا؟

بابا میگه برو خداروشکر کن انقد کشورت امنه

بعد ک دلیل این حرکتارو میپرسی

میگه امن نیس نمیفهمی

واقعا نمیفهمم....

نمیفهمم چرا خاسگار ک میاد انقد منو نقد میکنه بجای خاسگار

من ب چالش میرم. فقط چون فکرم با خانوادم متفاوته

نمیفهمم چرا ب خاسگارم میگه این دخترم اهنگ گوش میده اون یکی قران ونماز میخونه. چ معنی میده

اینا معنیش چین.

بجز این نیس ک منو قبول ندارن.

مسلما کسیرو ک از من خاسگاری میکنه و من بخامش روهم قبول ندارن

خدایا.نمیدونم من باید ازاول سفت وایمیستادم جلو خانوادم و از اعتقاداتم دفاع میکردم

یا خودمو همسو اونا کردم واما افکار متفاوت دارم جرمه

حس بدی دارم

هروقت خاسگاربیاد همینه

حس  اینکه ادم اشتباهی هستم

من از کلاس دوم راهنمایی تاحالا ک 28سالم مسافرت دوستانه نرفتم.چ مدرسه ای چ دوستانه اکیپی.

و تنها تفریح چهار ساله گزشته من توخونه نشستن.فیلم دیدن عدا پختن.لباس دوختن.سرگوشی بودن


۰ نظر ۱۸ تیر ۹۶ ، ۱۲:۲۱
گمشده .....

دوستم نینیش پسره

...

.

😐

😐

😐

من 28ساله میشم.ی سری هم میگن 29.

...

.😐

😐

😐

من خیلی آرزوهایی داشتم ک مطمنم هیچ غیرشرعیی توش نبوده.

من آرزوهایی داشتم ک واسم حسرت شد...

😐

😐

من برنامه زندگیم طبق آرزوهام بود.

.

۱ نظر ۰۳ تیر ۹۶ ، ۰۱:۵۶
گمشده .....

سلام.قبول باشه 

چندوقته میرم معازه سرکار.فرشنده😐 

هیچوقت ارزوی من سرکاررفتن نبود عاشق این بودم ک بشینم خونه بچه داری کنم.

خداروشکر ک این کارم واسم جور شد..

خدابخاد  برا خودم معازه بزنم.

اینجا نیمه وقت میام.و بعد از طهرا رو میرم خیاطی. تصمیم اول این بود ک درحد خودم بلدبشم

اما حالا خیلی پیگرشم امیدوارم چیزی مانعش نشه.

معازه وقتی بیکارم کتاب میخونم

کتاب نامیرا نویسندش صادق کامیار

کتاب واقعا قشنگی بود و جزاب.

تازگیا خیلی افتادم ب بحث کردن با هرکسی .درباره سیاست و ولایت فقیه.بعصی وقتا میتونم کسایی ک مخالف ولی فقیه هستن رو قانع کنم

اما توتمام این بحثا احساس طرفه ک نمیزاره ی چیزایی رو بپزیره.

من خودم ایرانو و اقای خامنه ای رو دوسدارم.ی وقتایی تعصب دارم بهش

اما تنش و استرسایی ک ازطرف جامعه بهم وارد میشه باعث میشه ک نخام ونپزیرم

بابا میگه جنگ نرم.جنگ روانه.انقد بهت فشار میاد ک دست از باورهات اعتقاداتت بکشی


ب هرحال ک این کتاب خیلی عالیه.هرچند یه رمانه.اما رمان خوبیه 

کتابی ک الان هم میخونم انسان 250ساله .نویسندش اقای خامنه ای.

امیدوارم تمومش کنم

۲ نظر ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۰
گمشده .....

حدودا ی ماه میرم معازه.

خیاطی رو هم که مربیش منومیپیچونه.چندجای دیگم رفتم اما بیخود بود.

عصرا یابیکارم یا بیکارپرکار.

دوستم چندماه دیگه پسرش بدنیامیاد...و من هربار ک میبینمش افسردگی میگیرن.😢

الان هم دوتا از جوونای فامیل درحال ازدواجن.

و من درگیر کابوسایی ک تو زندگی دارم میبینمشون..

زندگیمم مث کابوسام شده.دوسدارم بیداربشم.دوسدارم یکی بیادبگه خاب بودی.

نمیدونم چرا زندگیم اون چیزی نشد ک دوسداشتم.

دوسدارم بدونم وقتی این دنیا درحال عذاب کشیدن هسی اون دنیا پات حساب میکنن یانه.

قبل از خاب ی دنیا فکروخیال میاد سراغم و رویا پردازی زندگی ایده المو میکنم.

مارو بهر تماشاساختن.

کلا درحال تماشا کردن زندگی بقیه هستم..

توخیابون ک راه میرم وقتی یکیو ازدوستام ببینم.انقدر خجالت میکشم ک منو تواین زندگی ببینه.

من خیلی وقته اززندگی بردیم.

دوسدارم اون کسی ک بهم میگفت نگران نباش من دلم روشنه ک زندگیت عوص میشه روببینم وببینه منو

بعصی وقتا میادتوفکرم ک نکنه خابم درسته ک من نفرین شدم😐


ولی این حرفای فکرمه.

درکل باید بگم این دوماه بعدازعید حال خوبی داشتم..خداروشکر  همه چیز خوب بود.


۱ نظر ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۲۹
گمشده .....

سلام

صبحا میرم ی جا فعلا موقت سرکار.عصرا کلاس.وقت بیکار توخونه میناکاری

حالمم ک بگیرنگیرداره اما خیلی تلاش میکنم خوب باشم..

این چند وقته بااینکه سیاست دوس ندارم

اما دور هم نبودم ازش.   

اوصاع یه جورایی میزنه خیلی داعون باشه.... من همش یادخابام میوفتم

این چندوقته فقط میگم کاش امام زمان میومد.... 

بعصی وقتا انقد درگیر میشه ذهنم ک دولت چرا اینکارارو میکنه.و انقد عصبی و ناراحت میشم

پیش خودم میگم من که ی فرد عادی ام. امام زمان  چقد بابتش ناراحت میشن دیگ.

خدا بخیر بگزرونه

راسی عید مبارک

التماس دعا

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۵۳
گمشده .....

حالم داره بدمیشه دوباره.چکارکنم خوووو ای خدا

چرااین مدلی شدم

 جمعه میخایم راه بیوفتیم ایشالا ب سمت نجف...


اعصابه داریم عایا .

یهو ریز ریز یه چیزی رو دلم سنگینی میکنه

بعدحتی سایه خودمم دوس ندارم ببینم.

....


۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۲۱
گمشده .....