آفتاب گمشده

نق سرا

پایان ادمیزاد بی خداییست.!
!نه ازدست دادن معشوق
نه رفتن یار
نه تنهایی....
هیچکدام پایان ادمی نیست!
تنها بی خدایی
آدم را تمام میکند
._____________
اینجا یه جورایی دفتر خاطرات منه.
اتفاقا و حرفایی ک توی ذهنم هست و جایی جز این دفتر ندارم برای گفتنش.
اینجا
نق سرای منه.😊

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

ازاونجایی ک حرم امام رصا خاسگاری شد.و حرم امام حسین من با اون پسرصحبت کردم

دلم میخاد عقدم یکی ازاین دوجاباشه... همه موافقن.مخصوصاخودش

ی خاهر داره  دوسش داشتم ولی خو خاهرش مغروروپولداره و پرمشغله

مادرشم ک همش اردو میبره .مسول اردو بسیجه... پدرش فوت شد

خودشم ک کربلا مهندسه... و زندگی من یاتهرانه.یا کربلا.یاخارج ازایران

اگ کارا خوب پیش بره.اگه قسمت بشه اوایل ربیع اول بریم کربلا برای عقد

...

حسمو دلم میخادبگم

اما خیلی نامفهومه.عجیب وگیجه.خنگه.   درهم برهم

راسش پسرخوبیه.جدا خوبه.دوسم داره.ارومه.منعطف و شاده.سرش ب زندگیشه.و..چیزایی ک من دوسداشتم رو داره...

حواسش ب من هست.و من

من ...😔وای من خیلی گیجم عجیبم شاید

نمیدونم الان چ حسی باید داشته باشم... 

فقط دلم میخا این استرس تموم بشه وگرنه قیدشو میزنم

پسرخوبیه.راسشم بگم خوشم میادازش..کنارش اروم بودم.خودم بودم

اینکه منو قبول داره خیلی واسم ارزش داره.واین ینی من باهمه کم وزیادم اوکی هستم براش

هرچی میگردم ببینم اون چ نقطه کمبودی داره.انقدموج مثبت میده ک جای بقیه چیزانیس

فقط کاش من دختر خوبی بشم.دعامیکنم من صبور بشم.تحملم خیلی کمه وزودعصبی میشم

بابت این اتفاق خیلی ممنونم.

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۶ ، ۱۷:۵۹
گمشده .....

ی هفته کربلا بودیم.من این یک هفته برای عرفه بااین اقا صحبت میکردم

ی جورایی دیونش کردم. بعد خو ازتمام جهات دیدیم برخوردشو با دوستاش باهمکار.با غریبه.بامزاحم. توخرید.توگرما.وقت غذا.وقتی ناراحت بشه...

بعد خانواده از حاج اقا محل تحقیق کرد و ازچندتا دوستاش.ک همگی گفتن پسرخوبیه..

ماهم ب اونا گفتیم اوکی

یک ماه گزشت. و امدن خونمون برای جواب گرفتن و مهریه مشخص کردن

اونجا مامان من قر امد.ک من شخصا دوست نداشتم.پسری ک پدر نداره هرچند پولدارترین مرد باشه... مامان من معلوم نیس بخاطر چی فک کرده این اقا خیلی پولداره.

بعد ک ب من انگشتر دادن هدیه و شدیم نامزد

حالا به همه داره میگه ک مانامزدیم.بعدم ب من میگه ب کسی نگو.چون ازمایش ندادین معلوم نیس

دوباره امروز میگه ازمایش ندادینا.نمیخاد ب این پسر فکر کنی

بعد این دوماه تازه امروز زنگ زده دخترخالش ک برو تحقیق

نمیدونم چرا دلش میخاد عزاب بده منو.بزاره زیر منگنه

منو گزاشته تو برزخ.هرچی هم میگم میگه توکل بخدا...م

بعدب من میگه باشه تحقق نمیکنیم.بعد میره تواتاقش زنگ میزنه ک تحقیق کن

اخه مگه من خرم ک نفهمم.

استرس خودم کمه.حال خودم خوبه.مامانمم هی اصافه میکنه

۱ نظر ۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۰:۳۹
گمشده .....

سلام

امشب شب تولدمه..

این مدت خیلی قاطی پاتی بود.

عرفه کربلا بودیم..بعدازاون ینی س چهارروز پیش .امدن خونمون برای مشخص کردن مهریه

بعداز یکم حرف مشخص شد.و من الان با کلی احساسای متفاوت نامزد شدم.

خیلی عجیبه.کسی ک بهم میگ سلام برسون ب شوهرت

واژه عجیبیه.کلا عجیبه ک من انقد بزرگ شدم ک بهم بگن شوهرداری.

کاش این مراحلش نبود و من میرفتم سرزندگیم

بلاتکلیفی. ندونستن استرس خیلی بده

۱ نظر ۰۱ مهر ۹۶ ، ۲۱:۳۳
گمشده .....

سلام

خیلی خلاصه اینکه

برای ولادت حصرت معصومه مشهد از من خاستگاری شد داخل حرم

بعد خاستگار امد خونه و اونجا رسما ی جلسه خاسگاری بود

و برای عرفه 

ما رفتیم کربلا

ازاونجایی ک پسر کربلا کار میکنه.چندروز ک کربلا بودیم رو من بااقای پسر صحبت میکردم

و الان خیلی استرس دارم


۱ نظر ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۰۹
گمشده .....

حدودا دوسال پیش  یه اقا پسری امد خاستگاری ما. و خانواده مخالفت کردن

.......

هفته پیش خاهرم امد خونمون .او یهو بلیط مشهد گرفتیم رفتیم مشهد. ولادت حصرت معصومه اونجا بودیم

خیلی خوب بود...هرچند گرما منو بداخلاق میکنه.ولی خوب بود.

خاهرم یروز گفت بیا بریم گنبد سبز خیلی مجربه.منم مسخره بازی گفتم میام اما اگه جوابمو ندن هیچوقت نمیام جایی .کلی  مسخره کردم ک فایده نداره واینا 

رفتم گنبد سبز برگشتیم

شب تو صحن نشسته بودیم برای صف نماز... پشت سرمو نگاه کردم دیدم همون اقا پسر .البته مادرش.

و همونجا دوباره مادرپسر خاسگاری مجدد کردن😑

من ک هنگ بودم.فقط عین خنگا نگا میکردم. حالا قراره بیان و نمیدونم چی میشه.

ی عالمه استرس فقط.

دیگه ازاون شب تاحالا نمیفهمم هیچی .نمازامو چپ وراست میخونم. 

ب زندگی متاهلی ک فکر میکنم مخم میسوزه...اصن وحشت میکنم... 

....

بعد اینکه  حرم که میرفتم فقط توصحن مینشسم گنبد نگا میکردم..نمیدونم چرا  دوسندارم برم تواون جمعیت زنونه

وقتی میرم دورترین جای ممکن میاستم بعد کلی فکر میکنم ک چی بخام.چی بگم.اصن من کجام...

جدا فکر میکنم جاهای زیارتی  ک میرم فقط بخاطر خانوادمه.ینی منو بواسطه اونا دعوت میکنن.و گرنه من کجا و حرم امام رصا

خیلی دلم تنگ شد الان... دلتنگی سنگینی میکنه یهو رو قلبم.

وقتایی ک میرم حرم از بس نمیدونم ... فقط میگم همینی که اینا میخان.همین ک بقیه خاستن

فقط دعاهایی ک میدونی خوبن وبقیه میخان همونا.ازهمونا اوکی کن...

...

صبحا میام مغازه از لحاظ پولی نگم بهتره چون به ادم فقیر هم اینجوری پول بدن فحش میده.

از لحاظ روحی برام خوب بوده نسبتا... همین ک توخونه نیستم.

و البته خیلی توجریان های زندگی بیشتر قرار گرفتم

چون مغازه کنار مغازه بابا.... و اکثر مشتریا کسایی ان که مشکل مالی دارن..

خیلی وقت پیش بخودم گفته بودم هروقت درامد بدست اوردی ده درصد از هرچی ک بود میدی برای مشکل دارا

هرچند چیزی نمیشه.وبابتش ناراحت میشم.ولی تاحالا این کارو کردم وامیدوارم بتونه مشکل کسی حل بشه باهاش


۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۲۶
گمشده .....

از همه بدم میاد

بدم میاد

بدم میاد.بدم میاد.بدم میاد

ازاینکه خاسگارای من مزخرفن و نمیخامشون  بدم میاد

از اینکه در لحطه اول براهمه خاسگار خوبیه.

اما بعد ک میگی نه.میگن اره نظر منم نه بود

ازاینکه  همه میگن معیارات اشتباس و من فقط نمیخام فرهنگش از من پایینتر باشه

بدم میاد بدم میاد بدم میاد

ازاینکه حرف میزنم وسطش ول میکنن میرن

ازاینکه حرفام اشتباس حرفاخودشون درسته

بدم میاد

ازاینکه کسی حرفای دلمو نمیخاد بشنوه

ازاینکه ی دنیا حرف تودلمه و کسی نیس 

ازاینکه همه چیز براتو بده برا اونا خوبه.

بدم میاد

بدم میاد.بدم میاد

یکی بهم میگه چرااین ماجرا رو بهم نگفتی و وقتی میخای حرف بزنی میزاره میره

بدم میاد

خدایااااااا.

خدا تو چی هسی؟توکی هسی؟چرا توزندگی من حل شدی .نیست شدی

چرا ازهمه چیز خسته میشم.

خدا چرا تو هیچوقت نمیشنوی... نمیبینی.

اصن هسی؟ 

دنیا باید چجوری بشه ادم باید چجوری بشه ک تو ببینیش

ادم باید چی بگه تا بشنویش

باید چ اتفاقی بیوفته ک تو بیای توزندگیش

باید چکار کرد ک ....

کاش انقد ادم پستی نبودم من.

حس میکنم کافرترین کافردنیام

حس میکنم اشتباه ترین ادم زمینم

کسی ک هیچ کارش درست نیس.

.......

(ماادما اون چیزیو زندگی نمیکنیم ک میخایم.اون چیزیو زندگی میکنیم ک مجبوریم)

خدایا ...... 

۱ نظر ۲۲ تیر ۹۶ ، ۱۶:۱۹
گمشده .....

دلم میخاد  با کسی ازدواج کنم ک اصن ایمان نداشته باشه

اصن هرچی خانوادم میگه اره اون بگه ن.من بگم ن.

😤😭😭😭😭😭

 

چرا من نمیفهمم.زندگی فقط برا من این جوریه

اجازه بگیری بری پارک.ساعت فلان توخونه باشی

با اون نرو.بااین برو.اینجا بیا.اونجا نیا.

واقعا نمیفهمم.28سال سن .

وقتی میخام با دخترعمم برم مشهد با دانشگا مشکلش کجاس

وقتی دوسال شهرکردو ی سال یزد درس خوندی.رفتی امدی. امدی رفتی هیچی نشد 

حالا برانکه ی بار تفریحی با دوستت با دخترعمت.بری همون شهر مشکل داره

چرا؟

بابا میگه برو خداروشکر کن انقد کشورت امنه

بعد ک دلیل این حرکتارو میپرسی

میگه امن نیس نمیفهمی

واقعا نمیفهمم....

نمیفهمم چرا خاسگار ک میاد انقد منو نقد میکنه بجای خاسگار

من ب چالش میرم. فقط چون فکرم با خانوادم متفاوته

نمیفهمم چرا ب خاسگارم میگه این دخترم اهنگ گوش میده اون یکی قران ونماز میخونه. چ معنی میده

اینا معنیش چین.

بجز این نیس ک منو قبول ندارن.

مسلما کسیرو ک از من خاسگاری میکنه و من بخامش روهم قبول ندارن

خدایا.نمیدونم من باید ازاول سفت وایمیستادم جلو خانوادم و از اعتقاداتم دفاع میکردم

یا خودمو همسو اونا کردم واما افکار متفاوت دارم جرمه

حس بدی دارم

هروقت خاسگاربیاد همینه

حس  اینکه ادم اشتباهی هستم

من از کلاس دوم راهنمایی تاحالا ک 28سالم مسافرت دوستانه نرفتم.چ مدرسه ای چ دوستانه اکیپی.

و تنها تفریح چهار ساله گزشته من توخونه نشستن.فیلم دیدن عدا پختن.لباس دوختن.سرگوشی بودن


۰ نظر ۱۸ تیر ۹۶ ، ۱۲:۲۱
گمشده .....

دوستم نینیش پسره

...

.

😐

😐

😐

من 28ساله میشم.ی سری هم میگن 29.

...

.😐

😐

😐

من خیلی آرزوهایی داشتم ک مطمنم هیچ غیرشرعیی توش نبوده.

من آرزوهایی داشتم ک واسم حسرت شد...

😐

😐

من برنامه زندگیم طبق آرزوهام بود.

.

۱ نظر ۰۳ تیر ۹۶ ، ۰۱:۵۶
گمشده .....

سلام.قبول باشه 

چندوقته میرم معازه سرکار.فرشنده😐 

هیچوقت ارزوی من سرکاررفتن نبود عاشق این بودم ک بشینم خونه بچه داری کنم.

خداروشکر ک این کارم واسم جور شد..

خدابخاد  برا خودم معازه بزنم.

اینجا نیمه وقت میام.و بعد از طهرا رو میرم خیاطی. تصمیم اول این بود ک درحد خودم بلدبشم

اما حالا خیلی پیگرشم امیدوارم چیزی مانعش نشه.

معازه وقتی بیکارم کتاب میخونم

کتاب نامیرا نویسندش صادق کامیار

کتاب واقعا قشنگی بود و جزاب.

تازگیا خیلی افتادم ب بحث کردن با هرکسی .درباره سیاست و ولایت فقیه.بعصی وقتا میتونم کسایی ک مخالف ولی فقیه هستن رو قانع کنم

اما توتمام این بحثا احساس طرفه ک نمیزاره ی چیزایی رو بپزیره.

من خودم ایرانو و اقای خامنه ای رو دوسدارم.ی وقتایی تعصب دارم بهش

اما تنش و استرسایی ک ازطرف جامعه بهم وارد میشه باعث میشه ک نخام ونپزیرم

بابا میگه جنگ نرم.جنگ روانه.انقد بهت فشار میاد ک دست از باورهات اعتقاداتت بکشی


ب هرحال ک این کتاب خیلی عالیه.هرچند یه رمانه.اما رمان خوبیه 

کتابی ک الان هم میخونم انسان 250ساله .نویسندش اقای خامنه ای.

امیدوارم تمومش کنم

۲ نظر ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۰
گمشده .....

حدودا ی ماه میرم معازه.

خیاطی رو هم که مربیش منومیپیچونه.چندجای دیگم رفتم اما بیخود بود.

عصرا یابیکارم یا بیکارپرکار.

دوستم چندماه دیگه پسرش بدنیامیاد...و من هربار ک میبینمش افسردگی میگیرن.😢

الان هم دوتا از جوونای فامیل درحال ازدواجن.

و من درگیر کابوسایی ک تو زندگی دارم میبینمشون..

زندگیمم مث کابوسام شده.دوسدارم بیداربشم.دوسدارم یکی بیادبگه خاب بودی.

نمیدونم چرا زندگیم اون چیزی نشد ک دوسداشتم.

دوسدارم بدونم وقتی این دنیا درحال عذاب کشیدن هسی اون دنیا پات حساب میکنن یانه.

قبل از خاب ی دنیا فکروخیال میاد سراغم و رویا پردازی زندگی ایده المو میکنم.

مارو بهر تماشاساختن.

کلا درحال تماشا کردن زندگی بقیه هستم..

توخیابون ک راه میرم وقتی یکیو ازدوستام ببینم.انقدر خجالت میکشم ک منو تواین زندگی ببینه.

من خیلی وقته اززندگی بردیم.

دوسدارم اون کسی ک بهم میگفت نگران نباش من دلم روشنه ک زندگیت عوص میشه روببینم وببینه منو

بعصی وقتا میادتوفکرم ک نکنه خابم درسته ک من نفرین شدم😐


ولی این حرفای فکرمه.

درکل باید بگم این دوماه بعدازعید حال خوبی داشتم..خداروشکر  همه چیز خوب بود.


۱ نظر ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۲۹
گمشده .....